167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • گفت اي استاد دور از انقلاب
    از چه افکندي مرا در اضطراب
  • گر دهي راهم بيابم دور چرخ
    چون دهي راهم رسم در غور چرخ
  • گفت بسم الله که استاد جهان
    مي برد اينجا ترا در ميهمان
  • دست او بگرفت و شد در پرده باز
    او فکند آن لحظه از هم پرده باز
  • چون درون پرده شد بي خويشتن
    در گذشته از وجود و جان و تن
  • بود نوري سبز با او تاب دار
    در صفت مانند حوضي آب دار
  • گفت اي استاد اي تو پرده در
    چيست با من تو بيان کن اين خبر
  • چند ترسان باشي و بيخود شوي
    نيک مي بين تا نباشي در بدي
  • در سلوک آتش طبعي ممان
    سر ما را هم ز ما تو باز دان
  • جملگي در روشني او شده
    کام نور از کام کامش بستده
  • گفت استادش که اين خرمن گه است
    روشني راه را اين در رهست
  • مي گذشت و راه را در مي نوشت
    هر چه پيش آمد از آنجا مي گذشت
  • راز پرده مرورا حاصل نشد
    رنج برد او و در آن واصل نشد
  • ديد پيري روي او مانند نور
    دختري در پيش و گشته با حضور
  • پيش پير آمد بلب خاموش شد
    در صفاي پير او مدهوش شد
  • از چه مدهوش آمدي نزديک من
    پيش آي اکنون تو در ره يک زمن
  • چون شنود احوال او آن ماه روي
    از سر عشق آمد او در گفت و گوي
  • راه مي بين و روان شو مردوار
    جهد کن تا دل نماند در غبار
  • اوستاد ما در آنجا راز بين
    آنگهي اسرار کلي باز بين
  • در گذر از پرده و او را نگر
    کز پس پرده بسي راز دگر
  • بر گذشتم زو شدم در پرده باز
    پرده ديگر دريدم هم بناز
  • در ميان پرده خضرا صفت
    برتر از ادراک و وهم و معرفت
  • از کمال صنع و از تف نظر
    راه او شد در زمان نزديک تر
  • بود نوري از تجلي در وصول
    اين مگر فهمي کند صاحب قبول
  • در ميان نور پيري زنده ديد
    ذات او اندر يقين پاينده ديد
  • سال ها گرديده در شيب و فراز
    ليک هم مانده درون پرده باز
  • اوستاد او را بکلي کرده کل
    او يقين خود بده در راه کل
  • سبز خنگي بر نهاده لاجورد
    در جهان بسيار ديده گرم و سرد
  • در صفت هر دم فروتر آمدي
    از سوي بالا فروتر آمدي
  • هر نشيبي را بود ذاتي فراز
    هر فرازي را بود در عين راز
  • گفت اي معني و صورت جمله تو
    در بروني و دروني جمله تو
  • راه از من برتر آمد پيش او
    راه پيدا مي شود در نور او
  • اوستادم اين زمان خودتم ز دست
    ذات من گويي در آنجا گم بدست
  • هم تو آخر رمزي از استاد گوي
    تا بدانم حال خود در جست و جوي
  • راز استادم عياني چند شد
    گر چه پاي من کنون در بند شد
  • پرده را از سوي بالا مي نگر
    آن زمان از سوي پرده در گذر
  • آنچه اول ديده در پرده باز
    تو چه ديدي اولين پرده باز
  • حال ايشان جملگي با او بگفت
    راز راز و در زمان اندر نهفت
  • ليک من هم نيز ازين حيران ترم
    در ميان پرده سرگردان ترم
  • گاه در شيبم گهي اندر فراز
    باز مي جويم ز استاد اين نياز
  • معني ء داري ز من بالاتري
    اين زمان در آب تو تشنه تري
  • در چنين پرده ممان هر جاي باز
    ورنه ماني از برون پرده باز
  • در زمان زان پرده بيند اوستاد
    کاين همه ترتيب و قانون او نهاد
  • زود بگذر رو در آنجا راه جوي
    گر تو هستي مرد راهش راه جوي
  • همچو تو بسيار کس من ديده ام
    در مقام عشق صاحب ديده ام
  • راه تو بر سقف اين پرده درست
    در پس اين پرده يک پرده درست
  • زانکه سهمي با سياست در رهست
    تا نه پنداري که راهي کوته ست
  • اي دريغا در درون پرده
    ليک خود را اين زمان گم کرده
  • اي دريغا اي دريغا اي دريغ
    همچو ماهي اين زمان در زير ميغ
  • تا مگر رويش ببيني در گذار
    تا شود اسرار کلي آشکار