167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • اگر زبزم جنون ساغرت بچنگ افتد
    چو گرد باد توان کرد در بيابان رقص
  • نفس بذوق رهائي است پرفشان خيال
    وگرنه کس نکند در شکنج زندان رقص
  • اي بيخبر مشو زنفس در هواي فيض
    بي چاک سينه نيست و صبح آشناي فيض
  • تنها نه رسم جودو و کرم در جهان نماند
    توفيق نيز رفت زمردم قفاي فيض
  • غافل مشو زناله که در گلشن نياز
    مي بالد اين نهال بآب و هواي فيض
  • حسن از سواد الفت حيرت نميرود
    لغزيده است در دل آئينه پاي فيض
  • نام کرم اگر شنوي در جهان بس است
    اينجا گذشته است زعنقا هماي فيض
  • عمريست در کمينگه ساز خموشيم
    چين کرده است ناله کمندرساي فيض
  • فضاي شش جهتم پايمال استغناست
    هنوز در خم زنجيرم از جنون غرض
  • گشتم از بيدست و پائيها بخشک تر محيط
    کشتي از تسليم پيدا کرد ساحل در محيط
  • قاصدان شوق يکسر ناخدائي مي کنند
    موجها دارد زچشمم تا در دلبر محيط
  • گر چنين افسردگي جوشد زطبع روزگار
    رفته رفته مي خزد در ديده گوهر محيط
  • شوخي برگ نگه در ديده آئينه نيست
    همچو گوهر موج ما را گشت چشم تر محيط
  • طبع چون ممتاز اعيان شد وطن هم غربتست
    ميکند حاصل گهر گرد يتيمي در محيط
  • هر قدر ساز تعلق بيش وحشت بيشتر
    مي گشايد در خور امواج بال و پر محيط
  • چشم حيران مرا آئينه ئي فهميده است
    در طلسم گوهر من نيست بي لنگر محيط
  • محرم او کيست گرد خويش ميگرديده باش
    حلقه ئي دارد زگردابت برون در محيط
  • بخواب ديدمت امشب که در کنار مني
    اگر غلط نکني نيست حکم خواب غلط
  • (بيدل) از ژوليده موئي طبع مجنون مرا
    گر نباشد دود سوداي کسي در سر چه حظ
  • در جنون زن و از کلفت لباس برا
    چه زندگيست که باشد کس از کفن محظوظ
  • کراست وسوسه هستي از حضور عدم
    نشسته ايم بخلوت در انجمن محظوظ
  • بسکه از ذوق فنا در بزم جولان کرد شمع
    ترک تمهيد تعلقهاي امکان کرد شمع
  • رشته جان سوخت بر سر زد گل سودا گداخت
    جاي تا در محفل نازآفرينان کرد شمع
  • درس وصال و مبحث هستي خيال کيست
    پروانه را گم است ورق در کتاب شمع
  • اي نيستي بهار زماني بهوش باش
    خود را نهفته است گلي در نقاب شمع