167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • جان خود اندر ميان نه بهر او
    چند باشي پيش شه در گفت وگو
  • بيش ازين دعوي هشياري مکن
    بعد ازين گفتي ميفزا در سخن
  • هر دو يکسان گشته در ذات صفات
    چون کنم اين دامن اين ساعت صفات
  • جوهري بيني عجايب در نفس
    هر دو عالم نيست شد زين دسترس
  • اين چنين از عشق جوهر سرنگون
    اوفتاده در ميان خاک و خون
  • از کمال سر او آگاه شو
    بر سر راهي دمي در راه شو
  • تامگر اين جوهرم حاصل کنند
    خويشتن در روي من واصل کنند
  • هر که اين جوهر ز من دارد طلب
    پيش من آيد ز اول در تعب
  • جوهري اين را چو در بازار کرد
    بس دل و جان را که او ايثار کرد
  • گفت آن ديوانه مرد با ادب
    من چو تو اي شاه بودم در عجب
  • آنچه تو داني که دريابد بکل
    هر که باشد در بن اسرار کل
  • سرنهادم در ميان برخيز و رو
    بيش از اين با من چنين مستيز ورو
  • هر چه بودم ترک کردم در هلاک
    از هلاک خود ندارم هيچ باک
  • من ز بهر ان کنم اين را طلب
    تا کسي اين را نباشد در طلب
  • شاه گفتا من چنين گفتم بتو
    در اين معني چنين سفتم بتو
  • زير دارت رفت بايد اين زمان
    پس بشکرانه نهي جان در ميان
  • اين ز اسرار منست آگاه و بس
    چون شود هرگز کسي در راه بس
  • جان خود در باز اندر راه او
    تا شوي شايسته درگاه او
  • جان خود در راه او قربان کند
    روي اندر جوهر تابان کند
  • سر جوهر از شه او در يافته
    از براي او بکل بشتافته
  • کم فتد زين گونه صاحب دولتي
    در ميان عشق جانان قربتي
  • وارهان ما را تو از جور فراق
    در ميانه من شدم بر اشتياق
  • دست آن درويش بگرفت و ببست
    نامراد آنجا بکلي در شکست
  • زود آن درويش را بر پا نشاند
    گرد او برگشت تا در وي براند
  • چون که آن درويش شد تسليم شاه
    ناگهان آمد عنايت در پناه
  • زر و در و نعمتش بر فرق ريخت
    هر زمان از بار ديگر غرق ريخت
  • جوهر آنگه شه بدست خود گرفت
    در کف دستش نهاد اندر شگفت
  • گفت ما را هيچ ديگر پيش ازين
    در خزانه نيست جوهر بيش ازين
  • جوهر آن تو ممالک آن تو
    شهريار اين لحظه در فرمان تو
  • هر که از جان و جهان و دل گذشت
    شاه او را در زمان واصل بگشت
  • هر که صاحب دولت هر دو جهانست
    در نظرگاه خداوند او نهانست
  • در گذشت از بود و از نابود و جان
    بازيان جسم کرد او سود جان
  • هر که آنجا پيش شه دولت گرفت
    بعد از آن در پيش جان عزت گرفت
  • کر ترا جوهر نباشد پيش شاه
    کي تواني کرد در رويش نگاه
  • جوهري بدهد که در روي جهان
    همچنان جوهر نه بيند کس عيان
  • شاه جوهر در دلت گشته مقيم
    تو چنين افتاده اينجا اي سقيم
  • جوهر عشقش چو در بازار کرد
    هر که خواهد جان بران ايثار کرد
  • يکزمان در سوي بازار آي تو
    از وجود خويشتن باز آي تو
  • جوهر شاه جهان آري بدست
    بگذر از وي تا شوي در نيست هست
  • جمله يکره بود در بازار او
    مختلف افتاده راه جست و جو
  • جوهري عشق مي گويد ترا
    چند پيچي خويش را در ماجرا
  • جوهرت را پيش کش کن جان نثار
    بعد از آن مردانه شو در زير دار
  • تا مراد خود بيابي در جهان
    بگذري از اين جهان و آنجهان
  • گر ترا سهمي دهد آن جايگاه
    جان خود ايثار کن در پيش شاه
  • گر ترا او آزمايش مي کند
    در فنا آنگه فزايش مي کند
  • هر چه داري جملگي در باز تو
    از وصال شه بکل مي ناز تو
  • جوهر ذاتست در کلي همه
    جمله عالم زين سخن بر دمدمه
  • گر تو اين راز اندرين جا پي بري
    در زمان از هر دو عالم برخوري
  • چون تو مرد راه بين آيي بحق
    در جهان جاودان گيري سبق
  • در تو آز و آرزو تلبيس تست
    صورت حسي بکل ابليس تست