نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
اشتر نامه عطار
گر ترا شه
در
دهد زين بحر راز
وارهي يکسر ز زهر و قهر باز
شه مرا
در
داد از من فوت شد
جان من زين درد اندر موت شد
عاقلي گفتش که تو شوريده
تو مگر
در
خواب گنجي ديده
تو نداني اين سخن اسرار ماست
از کجا آيد ترا
در
ديده راست
که من آن
در
را ربايم گنج چيست
اندر آنجا گنج و زر از بهر کيست
چون مرا
در
گشت پيدا آنزمان
گنج گوهر چه و گنج آسمان
در
بعمري آيد از بحري برون
ليک گنجم هست بسياري برون
عاقلان
در
سوي کل حيران شدند
بر مثال ذره سرگردان شدند
اي دريغا رنج برد و سعيها
در
زماني گشت منثور و هبا
کس نديد آن
در
تو از خود بازياب
بار ديگر اندر اين ره بازياب
هم اميدي دار بر اميد حق
تا مگر آيد ترا
در
ره سبق
رو بر شاه و دگر
در
بازياب
ديدن او را دگر اعزاز ياب
چون ترا باري دگر بخشد همان
ميشود آن
در
درجانت نهان
هم از آن دريا بيابي باز
در
بيش ازين آخر مگو بسيار پر
اي چو تو دري دگر
در
نامدست
از چه اين گفتار تو برآمدست
اين چه درهايست مکنون آمده
از بن
در
مايه بيرون آمده
اين چنين درها که هست
در
قعر جان
حاصل آن گشت اين کون و مکان
قيمت اين
در
نداند هيچکس
جز نفخت فيه من روحي و بس
تو ز دست خويش آسان داده
در
طلب بسيار تو جان داده
اي بداده جوهر
در
رايگان
جوهر تو بي نشان و بانشان
هست جوياي تو بسياري درين
تا ورا بدهي تو اين
در
ثمين
چونکه بستاند
در
از تو گم شود
همچو يک قطره که با قلزم شود
بعد از آن
در
راه تو گم مي شود
با وجود جسم هم گم مي شود
در
کند گم باز يابد پيش تو
گرچه بسياري بود هم پيش تو
رنج بايد برد تا گنج آيدت
گنج
در
دست تو بي رنج آيدت
رنج بي حد مي برم
در
هر نفس
يک زمان زين رنج فريادم برس
رنج برد کوي تو رنجي خوشست
درد تو
در
کنج جان گنجي خوشست
باز ده از روي بخشش
در
من
اي تو نور چشم و روح و جان تن
باز ده آن
در
که بخشيدي نخست
تا شوم بار دگر من تندرست
هم درين بازار خواهم گشت من
تا مگر
در
باز يابم پر ثمن
هم نشان
در
مرا ديگر دهي
تا شود پيدا مرا از وي بهي
در
تو هر گه که باشد پيش من
مرهمي يابد دگر اين ريش من
خواهم آمد سوي بازار تو من
تا مگر پيدا شود
در
بي سخن
سر سوي بازار تو خواهم نهاد
گريه و فرياد
در
خواهم نهاد
چون طلب کار درآيد مشتري
در
بهاي او نهد سر بر سري
بود يک روزي دوان
در
شهر او
سوي بازار جواهر رفت او
قيمت هر جوهري چيزي دگر
بود
در
هر جوهر انگيزي دگر
از فضايل مجمعي ديگر بديد
رفت آنجا و
در
آنجا بنگريد
در
ميانه ديد پير جوهري
داشت روئي همچو ماه و مشتري
جوهري
در
دست خود بگرفته بود
راه از آن سودا همه بگرفته بود
هيچکس نخريد اين من ميخرم
هر چه آيد
در
بهايش ميدهم
گشت ديوانه عجايب بي قرار
در
ميان خلق او بگريست زار
در
جهان چيزي نداري اي ضعيف
از کجا حاصل شود دري لطيف
زير پايش چرخ گردون پست بود
در
غم جوهر نه نيست و هست بود
پاي تا سر عين رسوائي بد او
در
جنون عشق شيدائي بد او
در
جراحت ديده چندين جفا
از براي جوهري بس بي بها
جوهر من چند کس مي خواستند
روبسي
در
پيش مي آراستند
هر که دعوي کرد معني بايدش
تا
در
معني بکل بگشايدش
جوهر معني نبد بي قيمتي
تا کجا يابي تو
در
بي قيمتي
گر تو جوهر از شه جان خواستي
کار خود
در
هر دو کون آراستي
صفحه قبل
1
...
1804
1805
1806
1807
1808
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن