167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • زيارتگاه احوال شهيد کيست اين گلشن
    که در خون ميطپد نظاره از رنگ تماشايش
  • دل و آينه رازش معاذالله چه بنمايد
    کف خاکي که در کسب صفا کردند بهتانش
  • گشاد دل که از ما جوهر تدبير ميخواهد
    گره باقيست در کار گهر تا هست دندانش
  • هجوم خط نشد آخر حجاب شوخي حسنت
    که آتش در طلسم دود نتوان کرد پنهانش
  • وجودم در عدم شايد بفکر خويش پردازد
    که آتش غير خاکستر نمي باشد گريبانش
  • کسي چه فيض برد از بهار عشرت امکان
    که چون سحر همه پرواز رنگ در قفسستش
  • زمال غيرتعب چيست اغنياي جهانرا
    محيط در خور امواج وقف ديده خسستش
  • فسردن هم کمالش پاس آب روست در معني
    نگين از کندن آزاد است اگر سازي زالماسش
  • توزين مزرع نموهاي درو آماده ئي داري
    که در هر ماه چون ناخن زگردون ميدمد داسش
  • باقليم عدم گمکرد انسان ذوق سلطاني
    که وهم هستي افگند اين زمان در دست کناسش
  • سر تاراج گلشن داشت سرو فتنه بالايش
    بصد جز حنا خون بهار افتاد در پايش
  • بهارستان هستي رنگ در بال شرر دارد
    که چيدن از شگفتن بيش ميبالد زکلهايش
  • چو صبح اين گرد موهومي که در بار نفس داري
    پرافشانست ناپيدائي از پرواز پيدايش
  • سالي و ماهي نميخواهد رم برق نفس
    در خيالت مدت موهوم گو معدود باش
  • در زيانگاه تعين نيست حسن عافيت
    گر تواني خاک شد آينه مقصود باش
  • سنگ هم بي انتقامي نيست در ميزان عدل
    بت شکستي مستعد آتش نمرود باش
  • خانه آينه (بيدل) نيست بر تمثال تنگ
    بر در دل حلقه زن گوشش جهت مسدود باش
  • غبار دل بتاراج طپشهاي نفس دادم
    صدائي بود اين ديوانه در آغوش زنجيرش
  • نگارستان بيرنگي جمالي در نظر دارم
    که ميناي پري دارد سفال رنگ تصويرش
  • سيه کاري نمي ماند نهان در کسوت پيري
    برنگ مو که رسوائيست وقف کاسه شيرش
  • نه حرف رنگ ميدانم نه سطر جلوه ميخوانم
    کتابي در نظر دارم که حيراني است تفسيرش
  • اي شرر زين مجمرت آخر پري بايد فشاند
    گر همه در سنگ باشي آنقدرها وامکش
  • نفس تا ميکشم در ناله زنجير مي غلطم
    گرفتارم نميدانم چه مضمونست گيسويش
  • دل ياقوت خون گرديده ئي در حسرت لعلش
    رم آهو بخاک افتاده ئي از چشم جادويش
  • کوه از چه ادب ضبط نفس کرد که هر سنگ
    در دل مژه خواباند چراغان شرارش