167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • هر که اينجا در طلب نشتافت او
    اندر آن جا همچو يخ بگداخت او
  • هر که اينجا چشم ديده باز ديد
    هيچ غيري را در آنجا او نديد
  • هر که آنجا عشق رويش وانمود
    گوئيا در اول و آخر نبود
  • هر که اينجا محو گردد در عقول
    بگذرد از گفتگوي بوالفضول
  • تخم اگر در شوره کاري ندروي
    تا سخن هرگز نگوئي نشنوي
  • هر که اين اندک حسابي آورد
    در يکي معني کتابي آورد
  • آنچه تو داري در ايشان هست هم
    ليک از روي معاني هست کم
  • هر دم از راه دگر آيد برون
    کي برد راز معاني در درون
  • گر درونت همچو دل صافي بود
    در عقول خويش کم لافي بود
  • هست اين صورت فرومانده بخود
    گاه در نيکي و گاه مانده بد
  • چيست اين صورت عجايب در عجب
    کاه مکر و گاه زرق و گه تعب
  • صورت تو معني جان گم بکرد
    در خلاف اين بسي انديشه کرد
  • ديد اول ديد آخر جمله خود
    او خدا بود و خدا او در احد
  • جمله را در خويشتن يکسان بديد
    نه چو تو صورت بداو هرسان بديد
  • چون يقين دانست صورت هيچ بود
    در گذشت از وي که ره پر پيچ بود
  • چون يقين دانست صورت بر فنا
    در فناي کل رسيد اندر بقا
  • راه خود را برتر از راه کسان
    کرد ترتيبي حقيقت در عيان
  • اين رهي بر شرع او آسان نهاد
    او در معني بکلي برگشاد
  • راه راه اوست گر تو عاشقي
    در کمال راه او گر لايقي
  • تا ترا نوري کند همراه را
    بدرقه باشد ترا در راه را
  • شرح او هرگز نداند خويش بين
    شرح او در يافت مرد پيش بين
  • شرح او در شرح باشد بي خلاف
    هر چه نه اين باشد آن باشد گزاف
  • شرح آن موسي چو در تورات ديد
    راه خود از شرح و وصفش باز ديد
  • شرح او عيسي چو در انجيل يافت
    لاجرم بر دانشش تعليل يافت
  • مرتضي او را بجان دلدار شد
    لحمک لحمي از آن در کار شد
  • مرتضي اسرار احمد کل بيافت
    گرچه در آخراز انسان ذل بيافت
  • مرتضي او را بجان تصديق کرد
    جان خود در ورطه تحقيق کرد
  • مرتضي بيشک خدا را يافته
    نه چو ما در شوق دنيا تافته
  • او همه شرح ره تحقيق کرد
    تا جهاني در جهان توفيق کرد
  • گر نه او بودي سخاوت را نشان
    کي بدي در روي عالم مهر شان
  • خواب و بيداريشان هر دو يکيست
    خواب صورت بين هميشه در شکي است
  • اي من از تو تو ز من در کل حال
    اي مرا کلي مراد لايزال
  • هست اين ره پر ز درد و پر ز رنج
    رنج بگذاري در آيي سوي گنج
  • اين جهان را ترک گيري در خوري
    تا برون آئي ز نيکي و بدي
  • چند در صورت شويد از هر صفت
    معرفت آنجاست آنجا معرفت
  • معرفت را زين جهان حاصل کنيد
    خويشتن در آن جهان واصل کنيد
  • صورت خود در ميان آريد کل
    وارهيد و بگذريد از عين ذل
  • اين جهان را کل فرا خواهيد دهيد
    منت حق در ميان جان نهيد
  • هر چه آن از حق يقين آمد بگفت
    در معني جملگي يکسر بسفت
  • چون محمد رفت از صورت برون
    جان ما افتاد در درياي خون
  • روز و شب هم صحبت او بوده اي
    روز و شب در صحبتش آسوده اي
  • ذات او با حق يکي بد در صفت
    پر بد از ادراک و علم و معرفت
  • گفت در خواب اينسخن با من بر از
    من بخواهم گفت اين اسرار باز
  • گر بداني پيش کس هرگز مگو
    تا نباشد در ميانه گفت و گو
  • گر تو اين اسرار داري در نهان
    روي بنمايد حقيقت جاودان
  • گر تو اين اسرار داري راهبر
    بعد از آن در قرب جانت راه بر
  • تا نگردد چشم دل بيناي راه
    کي تواني کرد در رويش نگاه
  • راز را در ياب آنگه باز شو
    از مقام زاغ تو شهباز شو
  • سيب در آئينه ها پيدا شود
    همچو جان و جسم و دل يکتا شود
  • چون تو در آئينه هرگز ننگري
    از همه کون و مکاني برتري