نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
اشتر نامه عطار
راه او روشن شده پر نور بين
هست
در
علم عيان عين اليقين
نور جان اشيا همه يکبار ديد
بعد از آن
در
هفت و پنج و چار ديد
نور جان
در
آسمانست و زمين
نور جان اندر مکانست و مکين
در
ميان جمله من روح اللهم
از کمال سر جانان آگهم
همچو من پيغمبري ديگر نبود
سر روح الله ما را
در
ربود
در
نهان، سر هويدا يافتم
هر چه پنهان بود پيدا يافتم
با شما ناطق شدم اندر شکم
گفتم اسرار نهاني
در
عدم
همچنان شرکست
در
جان شما
تا چه آيد بر تن و جان شما
گفت ما را
در
بر عيسي بريد
هر چه گويد بار ديگر بشنويد
در
زمان نزديک عيسي خوش نشست
گشت خاموش و لبان خود به بست
نيک گفتي از ميان تو مهتري
در
کمال عقل از اينها بهتري
در
نگر تا اين خسان از بهر من
چه همي جويند از دل قهر من
هرچه
در
انجيل آمد از خدا
سر اسرارست و گفتار خدا
جان ايشان از خدا نه آگه است
مي ندانند و بلاشان
در
رهست
تا بلا زيشان بگرداند بکل
ورنه افتند اين مکان
در
عين ذل
گر چنانست اين که او پيغمبرست
در
ميان ما کنون او رهبرست
هست آن گوري کنون چون بيضه
در
ميان گور ديگر رخنه
بود بنوشته که اي عيسي پاک
چون رسي ما را دمي
در
روي خاک
روي عالم بود
در
فرمان من
هرچه بد اندر جهان، بد آن من
ششصد و چل پادشه از هر ديار
بود
در
فرمان من، من شهريار
من وطن
در
ملک يونان داشتم
لشکر و گنج فراوان داشتم
در
بسيط کشور شادي و کام
بوده ام اندر دو گيتي نيکنام
سالها
در
دور گردون دم زدم
داد خود از چرخ گردون بستدم
مر مرا بد ماه رويان بيشمار
شاد ميبودم
در
آن ملک و ديار
هيچکس
در
دور من خود غم نديد
همچو من شاهي دگر عالم نديد
لشکر و گنجم همه
در
دست او
بود زان من ولي پيوست او
پيش من بودي چه
در
روز و چه شب
مرد حکمت بود با راي و ادب
در
همه وقتي ورا کردم امين
مثل او ديگر نبود اندر زمين
هر حکيمي را که بودي
در
جهان
پيش او رفتي و پرسيدي نهان
چند سوزي اندرين جاي دژم
او فتاده
در
غم و رنج و الم
گفت ايشانرا که عمري
در
غمم
اندرين خلوت ز بهر ماتمم
ماهروئي آمد از ديوار و
در
گفت با من رازهاي بي شمر
در
سوي خيل و حشم خواهم شدن
پيش فرزندان و زن خواهم شدن
راز داني صاحب رمز و اصول
در
ميان قوم مانده او قبول
چون گذشت او را شبي از سر گذشت
مهر و ماه او همه غم
در
نوشت
هر دمش کاري دگر
در
پيش بود
هر دم او را سلطنتها بيش بود
من چه دانستم که اويم دشمنست
در
پي قصد من و خون منست
بد وزيري مر مرا مردي بزرگ
در
همه کاري ابا هوش و سترگ
در
همه فن خرده دان و خرده گير
بود حاکم گرچه او بودي وزير
حکمت و طب داشت بي حد و قياس
در
بزرگي بود او مردم شناس
بس کتب از خويش کردي پايدار
در
علوم او بدي عالم نظار
ملک من زو بود با راي نظام
در
همه کاري بدي با فر و کام
گفت عاشق بر زنم اين سست پي
در
فعالش بيخبر بودم ز وي
در
حرم يک روز بود او با وزير
پيش ايشان آمد آن بدر منير
گفت من رازي که دارم
در
دلم
با تو تقريري کنم زين مشکلم
کار افتد
در
خلل ناگه ترا
شه کند بيرون ازين جاگه ترا
در
زمان برخواست او از جاي خود
پس وزير آورد زير پاي خود
دست زد تا زن
در
آرد پيش خود
زانکه عاشق گشته بود و بي خرد
پس کنيزان گرد او اندر شدند
جملگي
در
قصد خون او بدند
کردم آهنگ جدل
در
پيش او
پر ز درد و پر زکين و فتنه جو
صفحه قبل
1
...
1799
1800
1801
1802
1803
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن