نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
اشتر نامه عطار
خوي با مرغان ديگر کرده بود
روي
در
هر جايگه آورده بود
زحمت مرغان ديگر او نداشت
هر زمان
در
مسکني سر ميفراشت
از قضا يکروز مرغي چند ديد
از هوا
در
سوي آن مرغان پريد
ميوه هاي رنگ رنگ از شاخسار
او فتاده
در
ميان جويبار
بلبل و قمري
در
آنجا بيشمار
بر نشسته بر سر هر شاخسار
سبزه هاي خوب و خوش رسته
در
آن
چشمه هاي نازنين، آب روان
شاهباز از روي چرخ آنجا بديد
بانک آن مرغان
در
آنجاگه شنيد
در
نشاط آمد چو آنجا جاي ديد
چون بهشتي مسکن و ماواي ديد
شاهباز آمد بدام او نشست
در
کشيد او دام و پايش هر دو بست
شاهباز از جاي خود پرواز کرد
پاي ها
در
بند و پرها باز کرد
گفت آوخ کار من از دست شد
چون کنم چون پاي من
در
شست شد
چون کنم تا خود برون آيم ازين
من چه دانستم که افتم
در
کمين
مرد صياد آمد آنگه
در
برش
دست کرد و بر گرفت انگه پرش
گفت اين را من به پيش شه برم
کام خود را باز
در
چنگ آورم
وقت آن آمد که غمها
در
گذشت
با که گويم اينزمان من سر گذشت
وقت آن آمد که فرزندان من
در
خوشي بينند جسم و جان من
شاد باش و راه را
در
پيش گير
آنگه از سلطان مراد خويش گير
سالها خونابه پر خورده ام
رنجها
در
دام بازي برده ام
آنشب او را
در
قفس کردش بخواب
روز ديگر چون برآمد آفتاب
اين کجا بد از کجا دريافتي
مژدگاني اين زمان
در
يافتي
در
زمان درخواست از گنجينه دار
گفت اکنون پيش آور تو کنار
هر دمش صياد دولت پيش بود
در
ميان عز و دولت بيش بود
هر زمان
در
خويش عزت بيش کن
چاره اين درد جان ريش کن
اي تو شهباز و ز شه گشته جدا
در
ميان خلق گشته مبتلا
شاهباز حضرت قدسي به بين
ذره از راه خود شو
در
يقين
شاهباز از حضرت حق آمدست
راز اين
در
روح مطلق آمدست
عاشق آسا
در
طواف کعبه آي
زنک شرک و کفر از دل برزداي
شاهباز جان بدست شاه ده
بعد از آن رو
در
سوي درگاه نه
شاهباز عالم جانان توئي
يک دو روزي
در
صور مهمان توئي
لامکان بگذاشت و آمد
در
مکان
بي زمان آمد بسوي اين زمان
چون نباشد صورتت با نور جان
کي بود عقلت
در
اسرار و عيان
اي گرفتار آمده
در
بند و دام
هيچ از معني نديده جز که نام
اي گرفتار آمده
در
بند تن
مي ندانستي تو قدر خويشتن
دام دنيا بند
در
پايت فکند
هر زمان از جاي برجايت فکند
جهد کن تا برپري زين دامگاه
چون ز دام آئي روي
در
پيش شاه
عاقبت
در
پيش شه خواهي شدن
راز دار حضرتش خواهي بدن
شاه رابشناس از دام آبرون
تا شوي
در
حضرت او ذوفنون
شاهباز جان کسي داند که او
در
دو عالم باز داند قدر او
شاهباز جان، تو
در
صورت مهل
کو گرفتارست اندر بند گل
شش جهت ديده قياس عقل کل
در
صفات خود فرومانده بذل
اين کسي دانست کز خود
در
گذشت
راه جسم و جان و دل اندر نوشت
اين کسي داند که او عاشق بود
در
فناي عشق کل صادق بود
اين کسي داند که
در
آتش رود
ار بسوزد جانش کلي خوش شود
آدم آمد تا سر آن دامگاه
چون کند عاشق بغيري
در
نگاه
آدم از اول فنا بد
در
فنا
بيخبر زين دامگاه پر بلا
کل بد و آدم بصورت جزو بود
بود
در
آخر باول خود نبود
شم و فم و سمع با او يار شد
آدم آنگه
در
سلوک کار شد
عشق
در
يک لحظه صد آدم کند
عشق رنگ آميزي عالم کند
عشق شهباز دو عالم آمدست
گرچه
در
صورت ب آدم آمدست
هر که او از دست شه معني برد
در
هواي لامکان دايم پرد
صفحه قبل
1
...
1798
1799
1800
1801
1802
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن