167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • بي تأمل در دم پيري مده بيرون نفس
    از کتاب صبح مگذر سرسري همچون نفس
  • بسکه زين بزم کدورت در فشار کلفتم
    غنچه وارم برنمي آيد زموج خون نفس
  • شعله ئي دارد چراغ زندگي کز وحشتش
    در درون دل تمنا ميطپد بيرون نفس
  • در دل برون دل چو نفس بال ميزنم
    آوارگي گل وطنست از سفر مپرس
  • هر کس درين بساط سراغ خود است و بس
    نارفته در سواد عدم زان کمر مپرس
  • زينقدر هستي مينا شکن وهم حباب
    باده ئي نيست که در جام نکرد است نفس
  • معني اينجا همه لفظ است مضامين همه خط
    آنچه عنقاست که در دام نکرد است نفس
  • هر دو عالم بغبار در دل يافته اند
    (بيدل) اينجا عبث ابرام نکرد است نفس
  • مبحث سود و زيان در خانه نيست
    شور اين سودا به بازار است و بس
  • کاري از تدپير نتوان برد پيش
    هر که در کار است بيکار است و بس
  • ناله در اشک زد زعجز رسائي
    آبشد اينشعله از ترقي معکوس
  • جمعي که در بهشت فراغ آرميده اند
    طي کرده اند جاده دشت اميد و بس
  • عيش بهار عشق زپهلو عجز نيست
    در باغ نيز شمع گل از خويش چيد و بس
  • صفاي آينه در رنگ وهم باخته ايم
    بزير سايه کوهيم از غبار نفس
  • تا مژه در جنبش آيد عافيت خاکستر است
    شمع بزم يأسم از اشک شرر زادم مپرس
  • آب در آينه (بيدل) حرف زنگار است و بس
    سيل اگر گردي سراغ کلفت آبادم مپرس
  • در بياباني که ما بار خموشي بسته ايم
    با نگاه چشم حيران ميدمد شور جرس
  • اي ندامت آب گردان خاک بنياد مرا
    تا در اين صورت توانم دست شستن از هوس
  • تيغ استغناي قاتل رنگي از من برنداشت
    دست خون بسملم در دامن چاکست و بس
  • صبحست و دارد آن گل در سر هواي نرگس
    از چشم ما بريزيد آبي بپاي نرگس
  • تقليد چند بايد در جلوه گاه تحقيق
    پامال نور شمعست رنگ لقاي نرگس
  • دل حرم تا دير در خون ميطپيد
    خانه راه خانه ميپرسيد و بس
  • چون شرر در راه کس گردي نبود
    شرم فرصت چشم ما پوشيد و بس
  • در ترازوئي که صبر عاشقان سنجيده اند
    کوه اگر گردد تحمل نيست همسنگ عدس
  • در ادبگاه ظهور از منت دونان منال
    شعله هم گاه ضعيفي ميشود محتاج خس