نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
فرهاد و شيرين وحشي بافقي
ز باغ و راغ
در
کنجي خزيده
سري
در
زير بال خود کشيده
اگر گلگون
در
آن گردد عنان کش
وگر آنجا بود نعلش
در
آتش
دوان شد ناز
در
پيش خرامش
نيازي بود
در
هر نيم گامش
در
انديشيد شيرين با دل خويش
که جاني با هزار انديشه
در
پيش
که تا
در
ذهن مي زد فکر پر کار
به خارج خشت آخر بود
در
کار
جهان
در
قبضه تسخير دارد
بسا شاهان که
در
زنجير دارد
برو گر زين دو
در
ذاتت يکي نيست
که
در
دستت کمند زيرکي نيست
از آن نامش که جنبش
در
زبان بود
اثر
در
حل و عقد استخوان بود
از آن جنبش که
در
ارکان فتادش
تزلزل
در
بناي جان فتادش
هوس را
در
گريبان اخگر افتاد
صبوري را خسک
در
بستر افتاد
ازين جانب دواند تير
در
شست
شود ز آنسوي مرغ کشته
در
دست
بلي چون آرزو
در
دل نهد گام
نظر گردد مجاور
در
ره کام
خوش است اميد و اميد خوش انجام
که
در
ريزد به يکبار از
در
و بام
خيالش
در
دلش هر دم ز جايي
وزانش هر نفس
در
سر هوايي
ز سويي حسن
در
زور آزمايي
ز سويي عشق
در
زنجير خايي
چو حسن و عشق
در
جولانگه ناز
عنان دادند لختي
در
تک و تاز
نگهبانان ز هر سو
در
رسيدند
دو مرغ هم نوا دم
در
کشيدند
همه عالم فروغ عشق گيرد
در
و ديوار نورش
در
پذيرد
از او
در
رشک گلزار ارم بود
دو گل
در
وي به يک مانند کم بود
که کس چون من نيفتد
در
پي دل
نبازد عمر
در
سوداي باطل
رخت خورشيد را
در
تاب کرده
لبت خون
در
دل عناب کرده
کسي را کاندر آنجا ديده
در
بود
سراسر دشت و صحرا
در
نظر بود
گر او
در
سينه جاي دل نهد سنگ
تنش چون دل نهم
در
سينه تنگ
چو فرهاد آرزو را
در
درون کشت
کليد آرزوها يافت
در
مشت
گرت سيم و زري
در
کار باشد
از اين
در
خيل ما بسيار باشد
بگفتا جان
در
اين ره بر سر آيد
بگفتا باله ار جان
در
خور آيد
بلي ز آن مي که
در
کامش فرو ريخت
نميرد، کآب خضرش
در
گلو ريخت
همه
در
فکر خويش و کام خويشند
همه
در
بند ننگ و نام خويشند
ولي
در
دفع تهمت ناشکيب است
که گفت اسلام
در
دنيا غريب است
در
اول نکهت و تابش ببردند
در
آخر ز آتشي آبش ببردند
که آن گوهر که
در
خورد شهان بود
چودل
در
سينه پاکش نهان بود
سر گردن کشان
در
چنبر او
رخ شاهان عالم بر
در
او
يکي را سر نهد
در
دامن دوست
يکي را خون کند
در
گردن دوست
نه از کس آتشم
در
خرمن افتاد
که اين آتش هم از من
در
من افتاد
به گلچينان
در
گلزار بستم
هوس را آرزو
در
دل شکستم
مگر تا زهر
در
کامي نريزي
به عشرت باده
در
جامي نريزي
سگ افکن
در
پي آهو به هر سو
همه
در
پويه چون سگ ديده آهو
ز مژگان رخنه کن
در
خانه دل
ز صورت شعله زن
در
خانه زين
چو شيرين کوهکن را پرده
در
ديد
به شيريني از او
در
پرده پرسيد
چو بحر معني آيد
در
تلاطم
شود اين صورت معني
در
او گم
چو
در
آيينه ات نقش جمالم
در
آمد کش چنان نقش مثالم
زماني
در
شگفت از آن بيان ماند
جوابي بودش اما
در
دهان ماند
همي مي
در
قدح ريزيد تا مست
شود هر کس که
در
اين کوه سر هست
غم ديرين مگو
در
سينه دارم
که
در
ساغر مي ديرينه دارم
که مه را مشتري
در
کار باشد
نه هر انجم که
در
رفتار باشد
هفت اورنگ جامي
چون يکي زان دو لام شد مدغم
در
دگر چون دو گيسوي
در
هم
بود کل جهان
در
او مستور
کرد
در
کل به ذات خويش ظهور
کل
در
او عين اوست او
در
کل
عين کل همچو آب اندر گل
آب
در
گل گل است و گل
در
آب
عين آب اين دقيقه را درياب
اي جهاني به کام از
در
تو
کام خواهم نه دام از
در
تو
رخت
در
دار ملک دينم نه
جاي
در
کشور يقينم ده
کس نيابد
در
او نبشته خطي
که نه
در
ضمن آن بود سخطي
داشت از
در
دهانش درجي پر
واندر آن درج درج سي و دو
در
چرخ
در
خدمتش رضا جوي است
بر
در
دولتش دعاگوي است
هم
در
او جاه و حشمت دنيا
هم
در
او عز و دولت عقبا
مي کند
در
همه مراتب سير
مختفي
در
حجاب صورت غير
ناگهان مردکي دويد از
در
کرده
در
گوش شيخ و ياران سر
در
به
در
کو به کو بسي شتافت
هيچ جايي به از مناره نيافت
در
به
در
کو به کو بجوي او را
هر کجا يافتي ببوي او را
چوب را
در
ميانه کاري نيست
در
کف چوب اختياري نيست
ور نه
در
دست زيد نبود کار
نيست
در
فعل و ترک آن مختار
هر دو
در
پله بها همسنگ
هر دو
در
حله صفا يکرنگ
مبتني بر مناسبت
در
ذات
يا
در
اسماء ذات و فعل و صفات
هر چه شان
در
ضمير مي گرديد
همه
در
لوح چهرشان مي ديد
اختلافي که
در
صفات و شئون
بود
در
مستقر عز بطون
اثرش
در
يکي دوا و علاج
در
دگر مايه فساد مزاج
بگذار از خويش و
در
خداي گريز
بگسل از خويش و
در
خداي آويز
زانکه شرط اذا مرضت چو گفت
در
جزا
در
فهو يشفين سفت
روي تعظيم خود
در
او کرده
مهر او
در
درونه پرورده
روي
در
روي او بود هيچ کس
نيست
در
قبله مصلي و بس
گر چه
در
هر جهت بود موجود
ليک
در
يک جهت شود مسجود
ره ز شط
در
محيط ببريدن
هست
در
شط محيط را ديدن
هر ملک را
در
او مثالي هست
که دهدشان
در
آن مقالي دست
نيست
در
راه دين وظيفه او
غير وسواس
در
نماز و وضو
گر چه نبود سرف
در
آب روان
هست
در
نقد عمر اي نادان
کس چو تو
در
سراي بيم و اميد
ريش
در
آسيا نکرد سفيد
هر چه
در
جزو هست
در
کل هست
جزو را کوته است از کل دست
نيست
در
هيچ جزو کل به کمال
هست
در
کل جميع اجزا حال
صورت نيک و بد نوشته
در
او
سيرت ديو و دد سرشته
در
او
هر چه
در
گنج کنت کنز نهان
بود،
در
وي خدا نمود عيان
مي کند همچو او فغان و نفير
در
به
در
کو به کو که دزد بگير
«بي » چو آمد پديد الف
در
بسم
مختفي گشت همچو جان
در
جسم
رسن آمد کزين نشيمن پست
به
در
آيي
در
آن رسن زده دست
در
عبارت بود دو صيغه ولي
در
حقيقت بود به يک معني
در
بر اهل زمانه
در
بندي
جا بجز کنج خانه نپسندي
رستن از يار بد بود دشوار
در
ببندي
در
آيد از ديوار
گفت ازان بازيي نبينم به
که تو
در
دشت باشي او
در
ده
هر که
در
کوفت باد مي سنجد
زانکه مو
در
ميان نمي گنجد
چشم جان
در
شهود شاهد غيب
پا به دامن کشيده سر
در
جيب
زو هراسي فتاد
در
دل من
زانکه
در
بسته بود منزل من
در
بدايت ز توست سير رجال
در
نهايت به سوي توست مال
شيخ
در
خواب و مفسدک بيدار
شيخ بيکار و مفسدک
در
کار
هر چه
در
غيب ذات باطن بود
در
شهادت ظهور کرد و نمود
خر مگو استري جوان و روان
سخت
در
راه و تند
در
ميدان
هر که جان
در
متابعت
در
باخت
حکم يحببکم الله ش بنواخت
اهل حاجت چو حاجيان پيوست
زده
در
حلقه
در
او دست
دود
در
خانه اي که راه کند
در
و ديوار آن سياه کند
بنگر
در
نماز وقت عمل
که جماعت
در
او بود افضل
پايش از جاي شد
در
آب فتاد
پوستين زان خطا
در
آب نهاد
صد و چار است
در
خبر مذکور
ليکن آن را
در
آن مدان محصور
صفحه قبل
1
...
178
179
180
181
182
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن