167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • گر عمر يک دره دار شرع بود
    دائما در زهد و شوق و ورع بود
  • در دل او بود مکنونات غيب
    زان برآوردي يد بيضا ز جيب
  • راز خود با هيچ کس هرگز نگفت
    در شبانروزي يکي ساعت نخفت
  • موج ميزد در دلش درياي راز
    بود او سر حقيقت بي مجاز
  • سالک آن باشد که در ياران او
    دوست دارد مر وفاداران او
  • جان خود ايثار کردند از يقين
    در گذشتند از مکان و از مکين
  • ذات چه بود جزو و کل با يکدگر
    جملگي يک گشته در زير و زبر
  • عين چه بود در تجلي گم شدن
    قطره نامانده و قلزم شدن
  • عشق چه بود ذات اشيا يافتن
    در نهان سر هويدا يافتن
  • شمس چه بود پرتوي از نور ذات
    از رموز عشق گردان در صفات
  • ماه چه بود سالکي حيران شده
    در فناي او فتان خيزان شده
  • باد چه بود نيستي در نيستي
    جهد کن تا تااندرين ره نيستي
  • بحر چه بود در مکنون دادنست
    از وصال دل بر افتادنست
  • عقل چه بود پرفضولي گفتن است
    در ناسفته بدانش سفتن است
  • خوف چه بود نقش صورت ديدنست
    پاي تا سر در کدورت ديدنست
  • امن چه بود در حضور لامکان
    اوفتاده محو کرده جسم و جان
  • ذوق چه بود در وصال خويش نه
    جملگي يک گشته و پس پيش نه
  • حال چه بود بازگشتن در مکان
    يافته سر معاني هر زمان
  • در درون کعبه خود را محو کن
    راز جانان مي شنو تو بي سخن
  • ذات مخفي دان يقين اندر صفات
    گاه اندر ذات و گه در کاينات
  • پنجمين مريخ را باشد ببين
    از براي جان تو در خشم و کين
  • مشتري جامه کبود اندر ششم
    پاي تا سر در تحير گشته گم
  • در سلوک هفتمين دايم زحل
    تا کند او مشکلات چرخ حل
  • در تک اين دير حيران مانده
    چون کنم دربند و زندان مانده
  • هر چه داري در نظر بت آن بود
    بت پرستي مر ترا لابد بود
  • بر مشو سوي فلک نمرودوار
    ورنه افتي در نجاست زار و خوار
  • هم حکيمان جهان حيران شدند
    همچو او در فکر سرگردان شدند
  • برتر از جا ماسب کي خواهي شدن
    همچواو در حکم کي خواهي بدن
  • در دم آخر بداني کاين چه بود
    اين نمودارت ازينجا مانده بود
  • صورت تو زاده ايشان شدست
    جان تو در پرده ها پنهان شدست
  • پرده ها را بردران پرده مدر
    بر گذر زين پرده هاي پرده در
  • مثل خود در فن نقاشي نداشت
    هر کجا ميرفت آنجا کار داشت
  • هر صور کان ساختي در روزگار
    خرد کردي ديگر آوردي بکار
  • هفت پرده در صفت يک پرده بود
    گل فشان آنجايگه زر کرده بود
  • بود نطعي مرورا خوب و لطيف
    آن همه صورت در آنجا بد خفيف
  • ليک مزدوران دگر در کار او
    مي شدندي از پي رفتار او
  • آن چنان کاستاد صنعت مي نمود
    کار مزدوران در آنجا مي فزود
  • يکزمان در خويشتن بنگر تو هم
    تا نباشي صورت و پرده بهم
  • تا توئي از صورت خود در نياز
    هم تويي صورت گر وهم پرده باز
  • تو چه داني تا کجايي مانده باز
    سالها گرديده در شيب و فراز
  • چرخ کرده صورت تو بندبند
    باز مانده در چنين جاي گزند
  • تو چه داني کز که باز افتاده
    در چنين شيب از فراز افتاده
  • تو چه داني تا ترا که پروريد
    از براي چه در اينجا آوريد
  • در ميان آتش و باد نفس
    مي پزي هر لحظه ديگرگون هوس
  • تو چه داني کافتاب از بهر نو
    گشت گردان در ميان شهر تو
  • تو چه داني تا نباتات از چه رست
    منزل سالک در آنجا بد نخست
  • تو چه داني کان در گنج از کجاست
    گر بيابي تو بداني کان کجاست
  • تو چه داني تا که تو خود آن کسي
    اولين و آخرين را در پسي
  • تو چه داني تا ترا حيران که کرد
    در ميان چرخ سرگردان که کرد
  • تو چه داني نوح در درياي جسم
    تا چه غواصي نمود از بهر اسم