167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • اي بتو روشن تمام کاينات
    آدم مسکين شده گم در صفات
  • آنچه ما دانيم از نيک و بدي
    حکم کرده در ازل الا الذي
  • چشم بگشاي اي امين راه بر
    کار عالم را تمامت در نگر
  • انبيا بودند سر غوغاي عشق
    جان فدا کردند در سوداي عشق
  • در ملامت ها که آمد جمله شان
    از نشان جسم گشته بي نشان
  • آنچه آمد از بلا بر انبيا
    در ره معشوق از جور و جفا
  • اول آدم از عزازيل لعين
    در گمان افتاد از راه يقين
  • ديگر ابراهيم را از تف نار
    غرقه گشته در ميان نور نار
  • در نگر کايوب ابدال ضعيف
    مانده اندر کرم تن زار و نحيف
  • باز بنگر تا که عيسي چند بار
    آوريدند آن سگان در زير دار
  • باز بنگر تا سر ختم رسل
    چند ديده خويش را در عين ذل
  • جان خود را بر رخ جانان فشان
    در ره مردان چو ايشان جان فشان
  • تا بگنج ذات مخفي در رسي
    همرهان رفتند و تو مانده پسي
  • اي اناالحق گفته بي لفظ و زبان
    در دلم پيدا و از ديده نهان
  • اي جلال و قدر تو دانسته تو
    در ازل هم قدر تو دانسته تو
  • آفتاب از شوق تو در تک و تاب
    خيمه کرده بي ستون و بي طناب
  • تا ز جايي راه يابد سوي تو
    در نفسها ميزند اوهوي تو
  • از پس پرده ترا جويان شده
    اوفتاده در ره و حيران شده
  • کوه را کوه غم و اندوه و درد
    در دل و پايش فرو رفته بگرد
  • ميرند هر لحظه بحر از شوق جوش
    تا کند در وصالت را بگوش
  • هر شجر کان از زمين آيد برون
    مي شود در راه عشقت سرنگون
  • جمله در اطوار و ادوار و خورش
    عقل اينجا مي کند زان پرورش
  • در سوي هر ذره چون بنگرم
    از هويدائيت آنجا ره برم
  • عشق راهم مينمايد هر نفس
    عقل مي اندازدم در باز پس
  • چون يقينم شد که جانانم تويي
    محو گشتم در تو، بردار اين دويي
  • در درون نفس چندين پيچ پيچ
    مانده ام جان پرخطر بر هيچ هيچ
  • سير گشتم از جهان و خلق پاک
    آرزويم ميکند در زير خاک
  • بي نيازا در نياز من نگر
    وارهان جانم ازين خوف و خطر
  • رحمتي کن بر من آشفته کار
    از خداوندي به بخشش در گذار
  • در دم آخر که خواهم آمدن
    مر مرا اميد تو خواهي بدن
  • شومي و بي شرمي ما در گذار
    کرده ما پيش چشم ما ميار
  • موسي از عشق تو شد برکوه طور
    از کمال عشق تو در غرق نور
  • يک شبي در تاخت جبريل امين
    خازن حق پيک رب العالمين
  • در گذر زين خاکدان تنگ ناي
    زانکه مي خواند ترا امشب خداي
  • يک براق از نور حق آورده بود
    در ميان صد هزاران پرده بود
  • روي او بر شکل روي آدمي
    در ملاحت وز جلادت آن دمي
  • غلغلي افتاده در کون و مکان
    زانکه اينجا ميرسد صدر جهان
  • آسمانها جمله در بگشاده اند
    هر چه هست از بهر تو بنهاده اند
  • يکزمان در سوي آنحضرت خرام
    تا شود کار همه عالم تمام
  • در زماني از مکان بگذشته بود
    تا رسيد آنجا که آنجايي نبود
  • گفت اي آدم دل و جان در پناه
    آدم بيچاره را از حق بخواه
  • موسي عمران ز شوق استاده بود
    غرقه گشته در تجلي مينمود
  • از بلاي عشق جانم وارهان
    امشب آور راز کلي در ميان
  • بعد از آن در پيش ابراهيم شد
    گرچه جدش بود هم تسليم شد
  • چون صفات راه را بگذاشت او
    هيچ چيزي در نظر نگذاشت او
  • پرتو نور تجلي شد پديد
    در زمان شد ميم احمد ناپديد
  • در ميان آن فنا صدگونه راز
    گفته با او سرها هرگونه باز
  • گفت يا رب امتم آزاد کن
    جمله را در حشر تو دل شاد کن
  • چون محمد باز جاي خود رسيد
    هر دو عالم در درون خويش ديد
  • سي هزار اسرار از سر کلام
    در ميان آورد از بهر نظام