167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • همه ذات من آمد در حقيقت
    دگر مي باز گويم از شريعت
  • ابا تقدير حق تدبير چبود
    در اينجاگه جوان و پير چبود
  • کند هر حکم کو خواهد در اينجا
    ز حکمش ذره کي کاهد اينجا
  • در اينجا هر چه مي بيني جز اينش
    دمي بگشاي و بنگر کفر و دينش
  • در اينجا مسکن يار است ما را
    از آنم ديده ديدار است ما را
  • طوافي کن چو مردان در حقيقت
    منه پائي برون تو از شريعت
  • چو داري ديده بيدار بينش
    نگه کن سر بسر در آفرينش
  • يکي بين آنچه بيني چون نداني
    در اين گفتار چون بيچون بداني
  • کند در جان شيخت چيست بنگر
    حقيقت نيز شيخ کيست بنگر
  • هر آنکو جان فداي روي او کرد
    بماند تا ابد در جزوو کل فرد
  • جنيدا چون توئي از جوهر کل
    در اينجا بهر آني رهبر کل
  • از آن ما حقيقت عشق آيد
    وجود ما در اينجا ميربايد
  • به استادي کنون ايشيخ عالم
    چنان خواهم که اين ساعت در ايندم
  • در اينجا ايستاده چشم بر من
    کنم اسرار اينجا بر تو روشن
  • قلم رفتست و ديگر مي نگردد
    حقيقت جسم اينجا در نوردد
  • هر آنکو ذات خود بشناخت اينجا
    ز شادي جان و دل در باخت اينجا
  • من اندر اصل جوهر از تو بودم
    بجز ذات تو در کلي نبودم
  • چو ذاتت در صفاتت هست موجود
    همه ذات تو هست و نيست جز بود
  • جنيد امروز مي چيزي نداند
    بجز تو در همه حيران بماند
  • چو تو مرغي که سيمرغ مکاني
    نموده روي خود در لامکاني
  • وصالت اندرين فقر است اينجا
    که در فقري هميشه بود تنها
  • ز چندين راز کاينجا گفته باز
    در اسرارها هم سفته تو باز
  • چرا خود را بسوزاني در آتش
    چرا بيرون شوي از پنج و از شش
  • در اين ترکيب رخسارت پديد است
    درين صورت ترا گفت و شنيد است
  • چو در اصل تو صورت هست پيدا
    وجود جمله اندر لا و الا
  • که کاري اينچنين است اي يگانه
    مرا زهره نباشد در زمانه
  • حقيقت شيخ دين شيخ کبير است
    که در معني و صورت بي نظير است
  • تو ميداني مرا اسرار تحقيق
    که در کشتن مرا از اوست توفيق
  • منم اسرار ايشان در حقيقت
    که گفتم اينچنين از ديد ديدت
  • ره شرعم اگر چه کرده ايشان
    وليکن مانده ام در نزد ايشان
  • اگرچه پخته رازي در اينجا
    ز راز من تو آگاهي دراينجا
  • تو داني راز من در پرده راز
    که اينجا ديده ام انجام و آغاز
  • منزه دانم اينجا از همه چيز
    مبراام در اينجا ايمنم نيز
  • کسي ايشيخ دين ما را نه بشناخت
    بگو تا لاجرم بودم در اين باخت
  • کنون خواري نخواهم من دگر بس
    مرا زيبد در اينجا گفتن و بس
  • نخواهم کشت کس را خود کشم من
    شراب صرف وحدت در کشم من
  • از اول بت پرستيدم در اينجا
    نديدم هيچ ازين بت ديدم اينجا
  • بديرم در کشيد از آخر کار
    مرا او محو کرد اينجا بيکبار
  • بديرم در کشيد و مست کردم
    حقيقت نيست کرد و هست کردم
  • چنان مستم که جانم پيش محو است
    مرا ديدار او در ديد سهو است
  • اگر چه پير شبلي پير راهست
    در اول ديدمش او عذر خواهست
  • مرا گفت آشکار اين عيان او
    حقيقت هست در دل بي نشان او
  • در آخر جان جان آيد پديدار
    چو گردد جسم و جانش ناپديدار
  • فلک را در ملک اينجا زنم من
    حقيقت دور گردون بشکنم من
  • در اين ارزن کجا من شرح فردوس
    کنم آرم کنون من فرع فردوس
  • هر آنچه از کارگاه ماست امروز
    حقيقت در بر چرخ دل افروز
  • نه دنيا و نه مولا در بر من
    مرا مغيست از اسرار روشن
  • چو دنيا سجن مؤمن آمد اينجا
    که در اينجاي ايمن آمد اينجا؟
  • سخن از شرع گفتم در حقيقت
    تو ميداني يقين پير طريقت
  • ولي بايد که بهتر زين نداند
    مرا در کشتن خود راز داند