نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
از آن جام است خورده
در
ازل او
که هرگز مي نه بيند بي خلل او
از آن مستم که
در
عين خرابات
نمي گنجد همي طاوس و طامات
بت خود مي بسوزم اندر اينجا
به بيند خويشتن
در
جمله پيدا
سخن
در
صورت و معنيست اينجا
يقين ايشيخ بي دعويست اينجا
همه مردان ز دعوي باز گشتند
در
اين اسرار صاحب راز گشتند
اگر دعوي بدي
در
ملک بغداد
فنا آورد مي بيشک بيک باد
مرا معني نخواهم سوخت
در
نار
حقيقت خرقه با تسبيح و زنار
مرا معني چنين
در
دار آويخت
حقيقت عشقم اينجا فتنه انگيخت
همه مردان بزير خون چو
در
خاک
گناهي زين ندارد چرخ افلاک
سر و جان
در
فداي راه دلدار
کنم امروز بيشک بر سر دار
سر و جان
در
فداي يار کرديم
حقيقت جام مالامال خورديم
بده جامي دگر
در
حلق منصور
که تا از جان شود و از خويشتن دور
بده جامي دگر ما را
در
ايندم
که بر ريشم بود يک جام مرهم
بده جامي دگر تا عين زنار
بسوزانم
در
اينجا گاه زنار
دم از ذاتت زدم
در
جان نماني
تو سر جان و جسم و دل بداني
دم از ذاتت زنم
در
عين توحيد
نگنجد نزدم اينجاگاه تقليد
دگر باره مرا داراست ذرات
رسيده
در
چنين معني سوي ذات
همه بيما و با ما ما بينند
ابا ما
در
سوي خلوت نشينند
اگر عين يقين اينجا نباشد
در
اينره مرد دل دانا نباشد
دل دانا
در
اينره يار يابد
ره آخر سوي جان دلدار يابد
چو
در
خون رفت دل مانند منصور
ميان خون خود يابد يکي نور
چو اول
در
فنا باشي حقيقت
نشيب خاک و خون گردد طبيعت
از آن هر عقل و هر راهي صفاتي
در
آن عين صفت کلي تو ذاتي
دمي
در
پوست مي آيي عيان تو
دمي با دوست مي آيي نهان تو
يکي با پوست ديگر
در
عيانت
ابي صورت بود آنجان نهانت
هر آنکو شد ز خود پنهان جانان
همه جانان بود
در
عين پنهان
چو پنهان نيست او را جمله پيدا
تو
در
پنهان و پيدا باش يکتا
کنون پنهان شد و پيدا به بينش
در
ايندم شورش و غوغا به بينش
چو نورم
در
همه اينجا پديد است
از آن پنهانيم پيدا پديد است
چنان نقشي نهادم پيچ
در
پيچ
که بشکستم بديدم هيچ بر هيچ
چنان نقشي نهادم
در
بر خود
که تا آن نقش آمد رهبر خود
چنان نقشي نهادم
در
صفاتم
که تا پيدا شود زو عکس ذاتم
چنان زين نقش ذات من هويداست
که
در
کون و مکان اين نقش پيداست
چنان زين نقش اينجا
در
نمودم
که گوئي اندر اينجا خود نبودم
منم با جمله ليکن مي ندانند
همه
در
نقش ايمن مي ندانند
جهاني
در
غم غمخوار مانده
ميان خاک و خونم زار مانده
جهاني منتظر
در
بيم و اميد
شده تابنده بر مانند خورشيد
جهاني منتظر
در
عقل و گفتار
جهاني ديگر اندر کل طلبکار
جهاني ديگرم
در
جست و جويند
همي بينند و ديگر باز جويند
جنيدا حکم شرع ما بران هان
که حاجت نيستم
در
نص و برهان
اناالحق ميزنم
در
نزد عشاق
که من اندر خداي کل شدم طاق
که چندين سر که گفتم پاکبازم
از آن
در
پاکبازي بي نيازم
تو بود من نه بيني زانکه اينجا
نه بيني سر بودم جمله
در
ما
مگر آنکه نداني اينخبر باز
که هم از ما کني
در
ره نظر باز
دلت شيخا
در
اينجا رازدار است
ز ما ليکن عجايب بيقرار است
دلت شيخا
در
اينجا راز ما باز
همي گردد که باشد زود سرباز
شود واصل چو ما اينجا يقين باز
چو ما آيد يقين
در
عزت راز
هر آنعاشق که اينجا آشنا شد
ز ليلي همچو مجنون
در
بلا شد
جنيدا
در
بلايم سر برافراز
مرا امروز سر از تن بينداز
اگرچه من
در
اينمعني حقيقت
کنم با تو درين دعوي حقيقت
صفحه قبل
1
...
1786
1787
1788
1789
1790
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن