167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • خدايم من نشسته سوي کشتي
    در اين اسرار شيخا چون گذشتي
  • همه در من من اندر خود نشسته
    مهار عشق را بر جمله بسته
  • بدستم آسمانها و زمين است
    مرا خورشيد در مهر نگين است
  • به بين شيخا درون بحر هستي
    مرا اينجا خدايم در پرستي
  • من اينجا بر سر کشتي اسرار
    درون بحر هستم در شهوار
  • همه ذرات اند از من پديدار
    منم در وصل خود خود را خريدار
  • درون جمله اينجا راز بينم
    کجا در دار خود را باز بينم
  • که بنگر هان چو تو شيخ کبيري
    بمانده در کف صورت اسيري
  • مرا هم صورتست و ذات و معني
    منم پيوسته در آيات و معني
  • درين بحر فنا بودم گرفتار
    دو روزي با تو در درياي اسرار
  • چنين خواهد بدن گر باز بيني
    مرا در عشق صاحب راز بيني
  • بدرياي فنا خواهم شدن کل
    که تا يابي چو ما در عين آن ذل
  • يکي زآن جمع نادان بود درحال
    بناداني زبان بگشاد در قال
  • منم خورشيد و تو ذرات مائي
    کجا در عين اين آيات مائي
  • مرا زيبد که در کشتي و دريا
    کنم اسرار خود اين لحظه پيدا
  • کنون خواهم شدن تا ديد جانان
    درون قعر در توحيد جانان
  • در اين بحر معاني غوطه آرم
    نهان خواهم شد آنکو پايدارم
  • ز بهر عزت تو ايسرافراز
    بماندم من در اين گفتارها باز
  • وليکن صبر دارم در حضورم
    ز اسم من به بين اسم صبورم
  • کنون چون يار در جانست ما را
    چو خورشيد است جانانست ما را
  • در امشب سر ما بنگر يقين تو
    درون جان و دل شو پيش بين تو
  • کنون داني که کل منصور باشد
    در اين گفتارها معذور باشد
  • چو منصور است در جانت نظر کن
    دل و جانت ز راز ما خبر کن
  • چو تو شاهي دگر بر تخت اسرار
    که هستي در جهان جان نمودار
  • تو قطب عالمي و شاه عشاق
    فکنده زمزمه در کل آفاق
  • تو قطب جمله کون و مکاني
    ز کون اين لحظه در کون و مکاني
  • کنون از پرده خواهم رفت بر در
    تو درپرده نشين اکنون و برخور
  • کنون ايشيخ در عين اليقين باش
    چو مردان هر زماني پيش بين باش
  • کنون عين اليقين داري در اينجا
    مرا مگذار ضايع شيخ دانا
  • از آن تکرار ميگويم دمادم
    که تو داري حقيقت کل در آدم
  • تو صورت گوشدار و عين تقوي
    که در وي نام قطبي سوي دنيا
  • منم اکنون شده در سوي بغداد
    کنون بدرود باش و دار برياد
  • در اينمعني که او ديده است گفتم
    بچشم سر ازو اکنون شنفتم
  • چو ميداند زبان جمله اين را
    زبان اوست در عين اليقين را
  • من اين ديد دگر بسيار ديدم
    وليکن در يکي دلدار ديدم
  • جنيد اينست بيشک عين دلدار
    دگر او را در اينمعني مپندار
  • چو وصل او را در اينجا منکشف شد
    دل و جانش بجان متصف شد
  • بصورت ليک جانست او در اسرار
    ز اسرار است او اينجا خبردار
  • که روي او يقين فر الهي است
    ورا در کل کمال پادشاهي است
  • جنيد راهبر گفت ايجهان بين
    توئي در عصر ما راز عيان بين
  • کنون در ملک عالم کن نظر باز
    مشايخ چند هستند ايسرافراز
  • همه واصل بدند و کار ديده
    در اينجاگه جمال يار ديده
  • همه در وصل خود صورت نگهدار
    ز بهر دعوت ايشان نمودار
  • در اينجا آمدند از کار سازي
    خدا بخشيد هر يک سرفرازي
  • چو خورشيد است او در نور اينجا
    که نور اوست کل مشهور اينجا
  • سعادت مرو را بخشيده بد حق
    در اينجا او بگفته بد اناالحق
  • اگر حق است حق در جمله راز است
    حقيقت را هميشه چشمم باز است
  • چو ميدانم که در شرع جهاندار
    حقيقت گفت بد کرديم بردار
  • در اينساعت که بر دار است اينجا
    کجا از ما خبر دارست اينجا
  • خدا پاک و منزه در حقيقت
    کجا گنجد درين عين طبيعت