نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
چنان خواهم که با من راز گوئي
سؤالم
در
شريعت باز گوئي
چو من با شرع تو
در
ناز و سوزم
ز نور شرع اينجا برفروزم
در
اول چون بگفتي مر مرا باز
ز اصل و فرع اينجا صاحب راز
ز جان کردم حقيقت سير
در
خويش
حقيقت جان بود از جسم درويش
توئي هم اصل و هم فرعي هميشه
حقيقت
در
يقين شرعي هميشه
مرا ده از براي خود حقيقت
جوابي خوب
در
راه شريعت
گرامي انبيا همچون تو بردار
در
اينجا آمد از بهرت نمودار
در
اينمعني بگو تا چيست خورشيد
مرا اينست اينجا گاه اميد
حقيقت انبيا اين کوست بردار
در
اينجا رفت بيشک تا بر يار
چو عيسي پايداري کرد با ما
در
اينجا گاه آمد فرد با ما
تو ميپرسي که من بد بودم اينجا
ابا او زانکه معبودم
در
اينجا
چهارت چرخ سوي شيب و بالا
تو اينجا باز مانده
در
سوي ما
اگرچه بود اينجا پاکباز او
يقين
در
عشق آمد بي نياز او
چو اندر پاکبازي گشت آگاه
وصال ما
در
اينجا يافت آنشاه
وصال ما
در
اينجا يافت تحقيق
ز سوي حضرت ما يافت توفيق
چو جان عيسي بيکدم
در
فکند او
گشاده بيشکي از بند بند او
چو
در
چارم بيک سوزن باستاد
حقيقت باز ماند از آتش و باد
کنون عيسي حقيقت بايزيد است
که
در
وي پايدار کل پديد است
اگر چون من برون آيي تو روشن
تو بندي دل
در
اينمعني بسوزن
نمائي هيچ جائي
در
افق باز
شوي ذات من آنگاهي سرافراز
در
آنجا هيچ نيست و جملگي هست
وليکن تا شوي اينجايگه پست
در
آنعالم قدم زد همچو منصور
از آن از دار کل افتاد او دور
در
آنحضرت چو ديدم باز اينجا
درون من يکي شد باز اينجا
همه
در
دست من گريان و زارند
همه از شوقم اينجا بيقرارند
چو از صورت برونش آوريدم
شود من من
در
او اينجا پديدم
حقيقت عين هستي خداوند
نگه ميکن که تا چند است
در
چند
دگر عرشت دل است و دل
در
اسرار
از اينمعني بود اينجا خبردار
ز عرش دل
در
اينجاگه نظر کن
درون خويش روح الله خبر کن
چو عيسي
در
درون عرش پيداست
حقيقت عکس او بر فرش پيداست
در
اين ره همچو عيسي باش آزاد
ز عشق دوست ده هان جمله بر باد
چو عيسي گر شوي از خويش بيزار
بماني زنده دل
در
حضرت يار
اگر بردار آيي از دل پاک
چو عيسي جان شود
در
جسم تو پاک
چنان از جام معني مست گشتم
که
در
ذات خدا پيوست گشتم
وصال امروز عين الناس دارند
همه
در
سوي نور ما شتابند
چو منصورم حقيقت عين نورم
در
اينجا جملگي من نار و نورم
چو منصورم حقيقت عين روحم
در
اينجا جملگي فتح و فتوحم
خدايم اينزمان
در
عين صورت
شده از من همه عين کدورت
منم منصور با جانان سخنگوي
همه با من شده
در
کل سخنگوي
در
آئيد آنگه از جاني خبردار
حقيقت ديد ديدار است هم يار
خبر بودش ازو
در
حضرت شاه
وي استاده پيش خورشيد درگاه
سخن کين گفت ايندم
در
ره شرع
حقيقت دانم اينجا ز آنسخن فرع
دو دست او
در
اينجاگه ببريم
که او خرمهره است و ما چو دريم
زبانش هم ببايد کرد بيرون
که تا خامش شود چون مانده
در
خون
وجود او کجا
در
دهر باشد
که مثل ذات او ديگر نباشد
چو اين ديگر نيايد درجهان باز
که اين نامي است
در
عالم سرافراز
من اورا دانم اينجا سر بيچون
که بنموده است رخ
در
بيچه و چون
کمال وصل دارد
در
دل و جان
حقيقت جان او بوده است جانان
نهاني
در
همه آفاق مشهور
منم امروز و ذاتم سر منصور
بچشم خويش ديدم سوي دريا
که يکشب
در
يقين اين شاه بينا
خدايم من که
در
کون و مکانم
بدان شيخا که برتر ز آسمانم
صفحه قبل
1
...
1783
1784
1785
1786
1787
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن