167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • ره او در تو مکشوف و عيانست
    کنون با تو درين شرح و بيانست
  • بگو تا جان فشانم در ره تو
    بکل جان گرددم ز آن آگه تو
  • اگر جانم کني در عشق آگاه
    فشانم جان و خون خود درينراه
  • بده جامي چو در جام حقيقت
    هم آغازي و انجام حقيقت
  • بده جامي که وصلت در نمود است
    که جانم با تو اينجا بود بود است
  • مرا چون سر جان مشکل فتاده است
    حقيقت خواستم در دل فتاده است
  • کنون اي بايزيدا ديده بگشاي
    که تا واصل شوي از من در اينجاي
  • حقيقت جان تو امروز مائيم
    که بود خود در اينصورت نمائيم
  • خبر کن جان و بنگر در درونت
    هميگويم که هستم رهنمونت
  • قل الروح است از ما بر در تو
    حقيقت بايزيد از رهبر تو
  • تو از مائي بجز ما خود چه چيز است
    در اينجا ديد غيري يک پشيز است
  • چنان اي بايزيد اينجا گرفتار
    نماندستي تو اندر پنج و در چار
  • تو صورت داري و گويي که معني
    همي بيني تو در پندار دعوي
  • بجز من هيچ منگر در درونرا
    که باشم من ترا مر رهنمونرا
  • ز دريا گر خبر داري در اينجا
    توي دريا و من دري بدريا
  • در اين آتش که سوداي جهانست
    يکي لمعه درينجاگه عيان است
  • ازين صورت اگر فاني شوي باز
    بيابي در درون ذاتم عيان باز
  • حقيقت جان ذاتم بيگمانست
    يقين خود را در اينصورت ندان است
  • چو جان تو از اينصورت جدايست
    که در ذات حقيقت جان خدايست
  • نموداري کنم در جان نهانت
    کنم پيوسته بي نام و نشانت
  • چو جان اينجا است از ديدار ما گم
    شده در نقطه پرگار ما گم
  • چو يکجزء از جمالش محو گردد
    بساط عشق ديگر در نوردد
  • چو مه در جرم گردد ناپديدار
    که تو اندر خود نظر ميکن پديدار
  • چنان خورشيد اينجا آشکار است
    که در آتش بنور اندر نظاره است
  • يقين خورشيد منصور است و ذاتست
    ترا امروز در عين صفات است
  • فرستادم ترا در عين مستي
    که چون ماهي شديو خود پرستي
  • منم خورشيد و تو ماهي درينراه
    ترا محو آورم آخر در اينراه
  • چو آخر محو گردانم نهانت
    در اين پيدا بيابي سر جانت
  • منست او و منم ايشيخ جانم
    در او گم گشت جان او شد جهانم
  • چو او در ذاتم اينجا زد اناالحق
    نباشد جز که او پيوسته مطلق
  • مرا معبود اينجا آشکار است
    حقيقت در دل و جانم نظاره است
  • چو من ديدار بنمايم در اينجا
    نظرکردم همه من بودم اينجا
  • چو ديدار من ايجا باز ديدم
    جمالم در جمال او بديدم
  • جلالم در تو پيدا شد نه بيني
    مرا بشناس اگر صاحب يقيني
  • يقين پيش آر و بگذر از گمان تو
    مرا بين در درون جان جان تو
  • تو شاهي بايزيد از قرب اعلي
    حقيقت غرقه در نور تجلا
  • توشاهي بايزيدا اصل بنگر
    مرا بين در درون و وصل بنگر
  • چنان دان بايزيد اينجا حقيقت
    تو شاهي و الهي در حقيقت
  • که من جان توام اينجا يقين دان
    چو جانت در درونت بيش بين دان
  • ترا جانم در اين جان و تن و دل
    ترا آخر کنم ايشيخ واصل
  • ز جان اينجا نظر کن در دل خود
    حقيقت عرش بنگر حاصل خود
  • چو ره بردي کنون در جسم و جانت
    منم هم آشکارا و نهانت
  • نهاني بس هويداام درونت
    منم در عشق کل صبر و سکونت
  • گلت بشگفت و نرگس بار آورد
    وصالت در درون اين بار آورد
  • همه مائيم چه دار و چه زنجير
    ولي در عشق کردستيم تأخير
  • وصال او يافت از ما در دل ريش
    که ما را ديد اينجا حاصل خويش
  • بداني وصل کل در آخر کار
    چو بردارم حقيقت پرده يکبار
  • چو در عين فنا يابي بقايت
    يکي باشد ز ديد ما لقايت
  • چو من آنم کنون در وصف ذاتم
    کجا گويم که من عين صفاتم
  • بما آدم در اينجا گشت پيدا
    تو اوئي باز بين او را هويدا