نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
که عشقت چيست اصل عشق گويم
در
اين احوال و صف عشق گويم
شدي اينجايگه
در
قربت خود
مرا گر هم دهي ني قوت خود
ببخشا راز تا جاني است ايجان
کنم
در
راه تو امروز قربان
تو
در
جاني و راز جمله داني
ولي ميگويم اينجا تا بداني
چو ميدانم که ميداني تو رازم
ز شيب انداز
در
سوي فرازم
بسي گفتم ولي سودي ندارد
که
در
دم هيچ بهبودي ندارد
چو توفيق تو ميخواهم
در
اينجا
که گرداني مرا ايندم مصفا
در
آخر باز گويم شرح اينراز
که چون خواهم شدن تا حضرتش باز
چگونه باز گشتم سوي ذاتت
بود
در
آخر کار از صفاتت
درين انديشه ام ايجان جمله
منم
در
عشق تو حيران جمله
همي ورزند کل عشق مجازي
از ايشان ميدهد
در
عشق بازي
ترا
در
عشق من اينجا حقيقت
بداني صاحب شرع و طريقت
فدايم من
در
اينجا گاه بنگر
همه ما را غلام و شاه بنگر
ندانم من که
در
کون و مکانم
حقيقت جسمم و هم نور جانم
خدايم من که هستم
در
نمودار
ز شوق اين يقينم بر سر دار
خدايم من درون جان و
در
دل
کنم هر کس که خواهم نيز واصل
درون جمله ام
در
بي نيازي
کنم با جمله اينجا عشق بازي
ز ديد من همه
در
شور و افغان
منم دانا يقين اندر دل و جان
به هر کسوت که اينجا رخ نمودم
همه
در
عشق خود پاسخ نمودم
منم رخ سوي من آورده اينجا
بمانده
در
درون پرده اينجا
دم آخر رسانم جمله
در
خاک
بخون گردانم اينجا جملگي پاک
حقيقت وصل صورت آخرين است
ولي جان
در
صفاتم پيش بين است
وصالش
در
فراق آمد پديدار
چو گردد او ز صورت ناپديدار
چو خواهي گشت سوي حضرتم باز
نظر ميکن تو
در
انجام و آغاز
ترا پيداست ذات ما بدينحرف
ولي روغن کجا گنجد
در
اين ظرف
يکي اند اين زمان
در
جملگي گم
همه چون قطره ايشانند قلزم
نگفتي عشق چبود عشق اينست
که ميداند که
در
ما پيش بين است
بجز من منگر اينجا
در
وجودت
که تا کون و مکان آرد سجودت
پس پرده مرا نور جلالست
زبانها جمله
در
ما گنگ و لال است
زبان عقل اگرچه گفت او برد
در
اسرار ما راهست او برد
وليکن آخر کار اندر اينجا
فرو مانده نهاده سر
در
اينجا
يقين چون گنج يابي
در
خرابه
چه خواهي کرد آنجاگه قرابه
تو همچون کيميائي
در
دل و جان
بزن بر صورت و سکه بگردان
که من بودم درون جان منصور
اناالحق خود زده
در
عشق منصور
نمودار است اينجا صورت خاک
وليکن من توام
در
هستي پاک
که باشد خرمني
در
صورت من
نمودار است اعيان صورت من
چو ما
در
عشق خود پيدا نمائيم
حقيقت اينهمه زيبا نمائيم
حقيقت صورت عشقم چنين بود
يقين منصور
در
ما پيش بين بود
اناالحق ميزنم از سر مستي
نه همچون ديگران
در
بت پرستي
بت ما صورتست و
در
فنايست
دل ما جان شد و اندر بقايست
بت ما صورتست و گفت و گويست
يکي بود و يکي
در
جستجوي است
يکي شد
در
وصال جان و دل گم
ميان قطره اندر بحر قلزم
درينمعني عجب افتاد آن پير
نمي گنجد
در
اين اسرار تدبير
توئي منصور و با تو جمله باز است
در
معني بر عطار باز است
اگر داني
در
اينجا راز خود باز
تو باشي و توئي هم عز و عزاز
در
اشترنامه گفتم سر منصور
بنوعي ديگر است اين گفته مشهور
وليکن ايندگر اسرار حال است
کسي داند که
در
عين وصال است
چو نقش اندر نمود صورت افتاد
وليکن پرده
در
اينجا افتاد
چو آنجا نيز اينجا
در
يکي شد
يکي باشد ترا کلي يکي شد
يکي بد اولت
در
بي نشاني
کنون چون با نشاني را بداني
صفحه قبل
1
...
1779
1780
1781
1782
1783
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن