نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
يکي ديدم از اينجا تا بدانجا
يکي ام
در
يکي بر جمله پيدا
منم اما مني من عيان است
منم من
در
منم اينجا بيان است
بجز من نيست دانائي حقيقت
که دانستم که مردم
در
طبيعت
نشانم هست ني نام و نشانم
بود صورت
در
اينجاگه نشانم
چو اصلم اينچنين بدخواست کردم
از آن
در
عشق دارم راست کردم
دمي او را
در
اينجا رخ نمودش
از آندم خودبخود پاسخ نمودش
نه وقت لي مع الله را عيان بود
که او پيوسته
در
کون و مکان بود
علي را او کشف بد
در
معاني
محمد گفت ديگر من رآني
بگو گر ميتواني سر من باز
که تا باشي چو من
در
عشق ممتاز
چو بنمودت رخ اينجا شاه جانان
بگوئي راز او
در
عشق پنهان
طبيعت چيست مان بر روي دار است
ابا ما يار ما
در
پاي دار است
نمودار است اينجا سر مطلق
در
اينجا ميزند با ما اناالحق
ابا ما زد اناالحق آشکاره
بخواهد سوخت با ما
در
نظاره
بخواهد سوخت تا کل راز بيند
فنا را
در
بقايم باز بيند
در
اينجا باز ماند جمله منصور
حقيقت قرص خور نور علي نور
برون خواهم شدن تا
در
درونم
شو هر ذره را رهنمونم
دم اينجاگه زدم دمدم ز خود باز
نمودم
در
حقيقت نيک و بد باز
دو عالم
در
من است اينجا دو عالم
فرو پيچم دو عالم را بيکدم
چو پنهانست جان مانند جانان
از آن صورت نشان دارد
در
اعيان
کنون هر دو يکي پيدا شدم ذات
اناالحق ميزنم
در
جمله ذرات
مرا وصلت
در
اينجاگاه مطلق
از آن جانم زند هر دم اناالحق
بر خورشيد دائم
در
حقيقت
نهادم اسم او را مر طبيعت
همه
در
لاست بپيدا تا بداني
تو لا شو تا عيان الا بداني
ز يکتائي خود
در
لا نهان شو
برافکن صورت هر دو جهانشو
دو عالم صورتست اينجا برانداز
که تا
در
لا همه بيني يکي باز
اگر تو لا شوي الا بيابي
قدم
در
لا زني يکتا بيابي
چرا
در
خود بماندستي تو مهجور
از آني از کمال وصل او دور
اگر جان و سرت اينجا ببازي
چو ما يابي
در
اينجا سرفرازي
اگر از عاشقاني بگذر از خود
يکي بين
در
حقيقت نيک يا بد
در
اين اسرار هر کس ره نيابد
پيامم جز دل آگه نيايد
مرا اين شيوه زيبد تا بگويم
که
در
ميدان خدمت همچو گويم
منم نقاش و از نقش زمانه
منم
در
جمله پيدا و يگانه
هر آنکو اندر اينعالم نيايد
دم من
در
جهان اين دم نمايد
کجا اينجا بکام دل رسد باز
نمايد جاودان
در
نيک و بد باز
اگر واصل
در
اينجا گردي از ذات
تو واصل گردي اندر کل ذرات
ز ذات ار وصل يابي
در
اناالحق
شوي و باز گوئي سر مطلق
بجز احمد مبين گر واصلي تو
وگرنه
در
زمانه غافلي تو
بجز احمد مبين
در
هيچ حالي
که تا هر ساعتي يابي کمالي
محمد دان وصال حق
در
اينجا
محمد اوست خلق مطلق اينجا
حقيقت اينچنين است اندر اينجا
که راهمچو تو بگشايد
در
اينجا
در
اين سر هيچ شک اينجايگه نيست
که جمله اوست جز ديدار شه نيست
ترا دادست اين سر
در
ازل يار
نبايد گفت اين پاسخ به اغيار
نبايد گفت اين با هر کس ايدوست
که تو مغزي و خلقانند
در
پوست
گمان بردار اي شاه جهان بين
که تا بينندت اينجا
در
يقين بين
تو بحر جوهري و ايشان صدف وار
توي جوهر يقين
در
جمله اسرار
بدانستم ز اول ذات پاکت
بدانستم
در
آخر زين چه باکت
ازين شيوه که بنمودي تو امروز
منم
در
واصلي يکذره پيروز
تو وصل خود نمايم يک زماني
که
در
غوغاي عشق تو جهاني
بهرزه گفت و گوئي گشت پيدا
منم
در
وصل تو با شور و غوغا
تو نور جمله ايماه تابان
حقيقت
در
دل و جاني تو جانان
صفحه قبل
1
...
1778
1779
1780
1781
1782
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن