167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نگه خون گشت در چشمم زبس ناديدني ديدم
    الهي هيچ کس آيينه در بازار نگشايد!
  • در ته خاک همان گردش خود را دارد
    آسيايي که در او آب بقا مي افتد
  • شيون دل بود از چشم، که در خانه صدا
    دايم از رهگذر حلقه در مي پيچد
  • مانع رزق مقدر نشود در بستن
    در رحم روزي اطفال مهيا گردد
  • هرکه قانع به در دل نشود از درها
    از پريشان نظري حلقه هر در گردد
  • آه مظلوم اثر در دل ظالم نکند
    در سيه خانه کجا دود نمايان گردد؟
  • سخن عشق کند در دل افسرده اثر
    مرده در گور اگر زنده به تلقين گردد
  • چشم خورشيد که در خيره نگاهي مثل است
    در گلستان تو پوشيده نظر مي گردد
  • در شکرزار قناعت نبود تلخي عيش
    خاک در حوصله مور شکر مي گردد
  • صائب آن کس که بود خواب گران در بارش
    در بيابان طلب سنگ نشان مي گردد
  • شمع در جامه فانوس نماند پنهان
    هرچه در دل بود از جبهه عيان مي گردد
  • صبر در عشق ز دلها سفري مي گردد
    کوه در راه طلب کبک دري مي گردد
  • عشق گرديد هوس در دل سودا زده ام
    ديو در شيشه عشاق پري مي گردد
  • سخن پاک بود در طلب سينه پاک
    که گهر در صدف پاک گهر مي بندد
  • کار چون در گره افتد به دعا دست برآر
    شانه در عقده گشايي يد طولي دارد
  • مي در آن لعل گهربار تماشا دارد
    آب در گوهر شهوار تماشا دارد
  • چشم پرکار تو در پرده بيانها دارد
    در تبسم لب جان بخش تو جانها دارد
  • چند در صومعه محشور بود با پيران؟
    آن که در کوي خرابات جوانها دارد
  • حسن در خانه زين جلوه ديگر دارد
    در نگين خانه، نگين جلوه ديگر دارد
  • در ته پرده ز جوهر بودش چين جبين
    گر چه آيينه در خانه بازي دارد
  • تو که در خانه آيينه نداري آرام
    در دل و ديده من خانه کجا خواهي کرد؟
  • صائب از وادي در يوزه دلها مگذر
    که پريشان نشد آن کس که در دلها زد
  • هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد
    غوطه زد در دل دريا، به گهر دست نزد
  • نيست در کار، شتاب اينهمه در سوختنم
    با سپند آتش سوزان نفسي مي سازد
  • در حريمي که گل روي اياغ افروزد
    خار در ديده آن کس که چراغ افروزد
  • باده در چشم و دل پاک پريزاد شود
    قطره چون در صدف افتاد گهر برخيزد
  • خاک در دست کسي زر شود از درويشان
    که شود خاک و در اهل کرم نشناسد
  • پاي فهميده در آن سلسله زلف گذار
    که در آن کوچه به خورشيد دويدن نرسد
  • شمع در پرده فانوس نماند پنهان
    هر چه در دل بود از جبهه هويدا باشد
  • در کف عشق جوانمرد، دل چاک، مرا
    ذوالفقاري است که در قبضه حيدر باشد
  • در سفر راهرو از خويش خبردار شود
    کجي تير نهان در دل ترکش باشد
  • هست اگر بستگيي، در کمر خدمت ماست
    نشود بسته در خانه ما خوش باشد
  • عشق در وصل همان پرده نشين ادب است
    موج در بحر مقيد به سلاسل باشد
  • نقد روشن گهران در گره غم باشد
    سور اين طايفه در حلقه ماتم باشد
  • نقش هستي نتوان در نظر عارف يافت
    عکس در بحر محال است نمايان باشد
  • اهل دل اوست که در وسعت خلق افزايد
    کعبه آن است که در ناف بيابان باشد
  • دورگردي نشود مانع يکتايي دل
    قطره در ابر همان در دل جيحون باشد
  • غنچه در پوست سرانجام بهاران دارد
    عشرت روي زمين در دل غمگين باشد
  • خضر در دامن صحراي طلب کمياب است
    ورنه در هر سيهي آب بقا مي باشد
  • جان روشن نکند در تن خاکي آرام
    آب در صلب گهر قطره زنان مي باشد
  • نيست در انجمن وصل اشارت محرم
    در حرم صورت محراب نهان مي باشد
  • در دل پير تمناي جوان بسيارست
    اين بهاري است که در فصل خزان مي باشد
  • حسن را در دم خط ناز و غرور دگرست
    خواب در وقت سحرگاه گران مي باشد
  • در بساط من سودازده زان باغ و بهار
    خار خاري است که در سينه افگار بماند
  • عنکبوتي است که در فکر شکار مگس است
    زاهد خشک که در پرده پندار بماند
  • در تماشاي تو هر قطره خون در تن من
    ديده بسمل حيران شده را مي ماند
  • سخن تازه من در قلم از بيم حسود
    در گلو گريه پنهان شده را مي ماند
  • در لب يار نهان عيش جهان ساخته اند
    باغ را در گره غنچه نهان ساخته اند
  • اينقدر حسن گلوسوز در آن نقطه خال
    آفتابي است که در ذره نهان ساخته اند
  • دامن وصل شکر در کف جمعي افتاد
    که چو ني در جگر خاک کمر را بستند