167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • نم خون عشاق اگر شسته گردد
    حنا نيز در دست قاتل نماند
  • نشان گير از گرد عنقا سراغم
    بآن نقش پائي که در گل نماند
  • گر بوي وفا را نفس آئينه نباشد
    اين داغ دل اولي است که در سينه نباشد
  • گر حرف وفا سکته فرو شد بتأمل
    در رشته الفت گره کينه نباشد
  • (بيدل) حذر از آفت پيوند علايق
    اميد که در دلق تو اين پينه نباشد
  • گر بيتو نگه را بتماشا هوس افتاد
    بر هر چه گشودم مژه در ديده خس افتاد
  • در گريه تنگ مايه تراز من دگري نيست
    کز ضعف سرشکم بشمار نفس افتاد
  • عمريست پرافشان گلستان خياليم
    غم نيست اگر طائر ما در قفس افتاد
  • اسباب غبار نگه عبرت ما نيست
    در ديده آتش نتوان گفت خس افتاد
  • گر جنونم ناله واري نذر بلبل ميکند
    شور محشر آشيان در سايه گل ميکند
  • عافيت خواهي بهر افسوني از جا در ميا
    خاک بر باد است اگر ترک تحمل ميکند
  • حفظ آب رو نفس در جيب دل دزديدنست
    قطره را گوهر همان مشق تأمل ميکند
  • بيجمالت جز هلاک خود ندارم در نظر
    مرگ مي بيند چو آب از چشم ماهي ميرود
  • لنگر جمعيت دل در شکست آرزوست
    موج چون ساکن شد از کشتي تباهي ميرود
  • از هوسهاي سري بگذر که در انجام کار
    شمع اين محفل بداغ بي کلاهي ميرود
  • در گلستاني که خواند اشک من سطر نمي
    سايه گل تا ابد بر آفرين پيدا شود
  • ناله تا دستي کند در ياد دامانت بلند
    چون نيستانم زهر عضو آستين پيدا شود
  • عالم آبست دشت و در زشرم سجده ام
    بي عرق گردد جبينم تا زمين پيدا شود
  • در تماشاگاه امکان آنچه ما گم کرده ايم
    (بيدل) آخر از نگاه واپسين پيدا شود
  • يارب نرمد ناله زخاکستر عشاق
    در خاک هم اين سوختگان فاخته باشند
  • تن پرستان هم مقيم آشيان معني اند
    مرغ اگر در تنگناي بيضه صاحب پر شود
  • عافيت ها در کمين حسرت واماندگيست
    صبر کن اي شعله تا سعي تو خاکستر شود
  • نيست جز اشک ندامت در محيط روزگار
    آنقدر آبيکه چشم آرزوئي تر شود
  • مهمان اين بساطيم اما چه سود (بيدل)
    ديدار نعمتي بود آئينه در طبق کرد
  • پيري دکان ناله ما گرم داشته است
    نرخ عصاست در خور قد دو تا بلند