نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
چو مرده زنده باشي
در
جهان تو
حقيقت ياد گير اين رايگان تو
بمير و زنده شو
در
هر دو عالم
که باشد بازگشتت سوي آندم
چو آنره کامدستي باز گردي
در
آندم نيز صاحب راز گردي
اگر با عشق ميري
در
بر دوست
برون آري از اينجا مغز با پوست
چو علم آموختي دل کن بر خود
در
او يابي ب آخر راهبر خود
چه به از علم جوئي تا بخواني
که
در
علمست کل راز نهاني
چه به از علم خاصه علم تفسير
که
در
يکي کني اسرار تقرير
ز سر جان جان معني قرآن
بدان آنگاه ميکن راه
در
جان
چو شد مکشوف بر تو راز او فاش
بداني بشکي
در
عشق نقاش
چه به زين جوي اي ناديده اسرار
ز صورت
در
گذر و از ريش و دستار
طلب کن آنچه گم کردي حقيقت
ز قرآن باز بين آن
در
شريعت
چو
در
قرآن نظر کردند اينجا
بخواندند و خبر کردند اينجا
ترا اسرار چون حبل الوريد است
در
اين آيينه جانانت بديده است
در
اين آيينه او با تست بنگر
درين منزل يقين راهست بنگر
نديدي آنچه کام جسم و جان بود
که دلدارت
در
اينجاگه عيان بود
وگرنه هيچ پنهان نيست
در
تو
يقين پيدا و کل يکيست درتو
از اين صورت ترا کي
در
گشايد
ترا معشوق اينجا کي نمايد
بقا اندر فنا ديده است عطار
اگرچه
در
فنا آيد يقين باز
فنا جوي آخرکار و بقا ياب
در
اين عين فنان ديد بقا ياب
چنين گفت آن بزرگ صاحب اسرار
که صورت
در
فنا آمد پديدار
حقيقت بود خود ديدم فنا من
فنا ديدم رسيدم
در
بقا من
سلوک تو
در
اينجاگه نمود است
فنا شو زانکه اينت بود بود است
ترا تا آب اينجاگه روانست
ترا ذوقي ز روحت
در
روانست
بکش اين آتش طبع و هوايت
مجو از يار
در
اينجا بقايت
مريز اينجايگه آب رخ دوست
اگرچه خاکي آمد مغز
در
پوست
چهارت دشمن اينجا
در
کمين است
حقيقت جان بديشان پيش بينست
ز جان گر رهبري
در
حضرت يار
ترا آنجان جان آيد خريدار
ره تو دور و تو اندر سر راه
بمانده باز اينجا
در
بن چاه
حضور اينجا طلب
در
عين طاعت
پس آنگه بين تو از عين عنايت
دوائي جوي اينجا
در
فنا تو
که بعد از مرگ يابي آن لقا تو
در
آخر باز بين و راز بنگر
چو شمعي سوز و ميساز و بنه سر
بسوز ايهمچو شمعي
در
فنا شو
برانداز اين صور سر خدا شو
در
آخر خاک آمد چون ترا هم
سزد گر دمبدم سازي تو ماتم
در
آخر ازل خود باز دان تو
ز پيش از رفتن خود باز دان تو
در
آخر اول است و آخر اينجاست
حقيقت باطنست و ظاهر اينجاست
از آن مادي بدام خود گرفتار
که ماندي
در
سوي صورت به پندار
ز نور عشق تا
در
ظلمت تن
گرفتاري تو گوئي ما و يا من
نظر کردند اينجا صاحب راز
همه
در
خود بديد اسرارها باز
چو
در
خود ديد اينجا روي جانان
همه ديده ز خود پيدا و پنهان
چو او از آمدن اينجا خبر داشت
يکيرا ديد و يکي
در
نظر داشت
همه بود خدائي ديد وگرنه
بجز او
در
يکي و پيش و پس نه
چو اصل قطره خود
در
فنا يافت
فنا کل ديد و خود کلي فنا يافت
چو از آغاز و انجام خدائي
يکيرا ديد
در
جام خدائي
چه گويم شرح چون دور و دراز است
در
اين سرها بسي شيب و فراز است
بسي شرح است
در
هيلاج بنگر
مرو بيرون ز خود حلاج بنگر
توئي منصور گر ره برده تو
چرا چندين چنين
در
پرده تو
ترا خواهد بدن اينجا گذرگاه
حقيقت هم توئي
در
خلوت شاه
تو گر بيدار گردي يکزمان دوست
يکي يابي
در
اينجا مغز با پوست
وليکن مغز اينجا کار دارد
که او جان تو
در
تيمار دارد
بجان داني تو ره اندر بر يار
ولي
در
حضرت او نيست ديار
صفحه قبل
1
...
1774
1775
1776
1777
1778
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن