نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
حقيقت جان خجل دل باز مانده
عجايب جسم و جان
در
راز مانده
منم راز تو گفته
در
سوي کوه
فتاده او ز پا از فکر و اندوه
منم راز تو گفته
در
سوي باد
جهانت کرد ياد آر عشق آباد
منم راز تو گفته
در
سوي آب
دوان از عشق رويت شد به اشتاب
منم راز تو گفته سوي خورشيد
بسي گردن شده
در
عشق جاويد
منم راز تو گفته
در
سوي ماه
گذاران گشت هر مه سوي خرگاه
وصالت
در
همه پيداست امروز
چنين شور از وصالت خاست امروز
عجب حاليست جانا اندر اينجا
که بگشادم من تنها
در
اينجا
چه باشد شور دنيا شور عقبي
ترا بنمايم اين
در
جمله مولي
عيان بينم اگرچه بي نشاني
کنون
در
من ز خود توحيد خواني
منم ديوانه
در
سوداي رازت
که اينجا ديده ام ديدار بازت
دلم بربوده
در
قصد جاني
دل و جان ميبري اينجا نهاني
دلم بربوده
در
عشق هجران
از آن اينجا بماندم بيخبر ز آن
دلم بربوده
در
عشق بازي
ندانم تا چه ديگر عشق بازي
نظر داري تو با ما
در
حقيقت
کاناالحق ميزند خون طبيعت
نظر داري تو با ما راست اينست
مرا از ذات خود
در
خواب اينست
دلم خونست
در
خاک و طپانست
باميد تو اينجا او عيانست
دلم خونست و جانم غرقه
در
خون
فتاده راز تو از پرده بيرون
ز سوداي تو
در
خونم بمانده
بيک ره دست از خود برفشانده
توئي جانا کنون منصور گم شد
از اول تا ب آخر
در
فنا بد
کنون گم شد دل منصور اينجا
توي
در
جسم و جان کل نور اينجا
منزه دانمت
در
عين توحيد
يکي ديدم يکي ديدم يکي ديد
يکي ديدم ترا اينجا دوئي نيست
منم محو و
در
اينجا جز دوئي نيست
فنايت را بقائي بخش ما را
در
آخر کل بقائي بخش ما را
فنايت خوشتر آمد
در
عيانم
از آن گشتم فنا زيرا که دانم
که
در
عين فنا بينم ترا من
فنا دانم يقين اسرار روشن
عيانت کرده با ما دمادم
از آن
در
فناي عشق خرم
از اين پرده که
در
کون و مکانست
هزاران شور اينجا و فغان است
دريدي پرده ما
در
جهان تو
پس آنگه کرديم شور و فغان تو
جمالت از پس پرده عيان است
از آن شور اناالحق
در
جهانست
از آن شور اناالحق
در
نمود است
که رخسار تو ديدارم نمود است
از آن شور اناالحق خاست
در
دل
که ديدار عيانم هست حاصل
از آن شور اناالحق خاست
در
جان
که پيدا گشت اين اسرار پنهان
چه چيزي جمله
در
جملگي گم
همه قطره توئي اعيان قلزم
از آنت دمبدم من بحر خوانم
که
در
بحر تو من غواص زانم
توي از وصف خود آگاه و کس نه
بجز تو
در
جهان فرياد رس نه
توئي
در
وصف خود پيوسته گويا
توئي مر ذات خود پيوسته جويا
تو بيشک واقفي بر درد عشاق
توئي
در
آخرين مر مرد عشاق
تو بيشک واقفي
در
عين هستي
نمود ذات خود خود ميپرستي
تو بيشک
در
درون جان حقيقت
بخود پيدا ز جان پنهان حقيقت
توئي گفته اناالحق
در
جهان تو
توئي هستي همه کون و مکان تو
برافکن پرده ورنه من کنم باز
که خواهم گشت
در
راه تو جانباز
جمال خويش کن اظهار ما را
بکن
در
عشق برخوردار ما را
دل عشاق
در
ذاتت اسير است
رخش مهر است يا بدر منير است
دل عشاق افتاده است
در
خون
که تااز پرده کي آئي تو بيرون
نه چندانست وصلت
در
دل و جان
که بتوان گفت اينجاگاه آسان
دمي وصلي ز کل بخشم دراينجا
که بيشک ناشده وصلم
در
اينجا
وصال کل دهم تا جان فشانم
حقيقت چون
در
ايندو جان فشانم
دو عالم منتظر
در
عين رازم
که تا جان و جهان چون بر تو بازم
دو عالم منتظر
در
حضرت تو
مرا بينند اندر قربت تو
صفحه قبل
1
...
1772
1773
1774
1775
1776
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن