نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
چو مردي زنده ماني
در
بر يار
ترا آن يار هر دم هست دلدار
چو مردي زنده ماني
در
خداوند
شوي فارغ ز چون و آنگاه از چند
همه از مرگ ترسانند چون بيد
که کي ذره رسد
در
سوي خورشيد
نه مرگست اين حقيقت شيخ عالم
که سالک ميرسد
در
بود آندم
هر آن کو مرگ اينجا ديد اعيان
بماند تا ابد
در
عشق پنهان
هر آنکو مرگ اينجا ديد راحت
رسيد از عشق
در
عين سعادت
حيات طيبه
در
مرگ درياب
بکن بود خود اينجا ترک درياب
ز مردن ميرسي سوي حياتت
در
آن باقي بود عين نجاتت
خبر
در
مرگ يابي واصل کل
حقيقت مرگ را بين حاصل کل
بمردم تا بماندم جاودان من
شدم
در
جاوداني جان جان من
بمردم تا شدم از خود خبردار
از آن اسرار کل گفتم
در
ايندار
چرا دل بسته
در
درد و دررنج
نتازي هيچ اندر سوي اين گنج
چرا دل بسته
در
عين خواري
از آن پرگار سيرت برقراري
چرا اندوه تست از شادماني
که
در
دنيا کني آخر نداني
ترا آخر ز شادي چيست آخر
که
در
دنيا نخواهي زيست آخر
اگر صد سال ماني مرد خواهي
اگر هستي گدا
در
پادشاهي
اگر صد سال ماني
در
جهانت
ببايد رفتن از اينجا جهانت
اگر صد سال ماني
در
حقيقت
حقيقت محو خواهد شد طبيعت
ببايد مرد ازين صورت يقين شيخ
تو باش از مرگ
در
عين اليقين شيخ
همه ذرات خواهانند في الله
در
آخر جمله از محو هوالله
در
آخر راحتست از ذات تحقيق
يکي خواهد شدن ذرات تحقيق
در
آخر رستگاري سوي ذاتست
يقين ميدان که دنيا کوي ذاتست
در
آخر رستگاري ديد خواهي
چنان خواهم که کل توحيد خواهي
يکي ديد است از آنشو درعيان گم
که
در
آن ميشود جان و جهان گم
در
اينجا گر بجان پيوند جوئي
همه با تست اينجا پس چه جوئي
چو کردي ترک جسم و جان
در
اينجا
شوي چون اولين يکسان دراينجا
چو کردي ترک جسم و جان به آفاق
تو چون عشاق باشي
در
جهان طاق
نه آگاهند شيخا
در
يقين هان
که مرگ آمد نمود جان جانان
هميگويم بمير و زنده دل شو
وگرنه هم
در
اينجا عين کل شو
همه از جبرئيل آن پيک حضرت
رسيدند
در
نمود عز و قربت
نمود حق بديدند از يقين باز
در
اينجاگه رسيدند از يقين باز
دليلت با تو تو آگاه کرده
همه ذرات تو
در
راه کرده
مشو غافل که اينمعني يقين است
که او
در
اندرونت پيش بين است
اگر از گفت او راهي بري تو
نمود او
در
اينجا بنگري تو
حقيقت سالکان
در
ديد او يار
شدند اينجا ز جسم و جان سرافرار
از آنش عقل کل خوانند
در
ديد
که کلي حق نمي بيند ز توحيد
از آنش عقل کل خوانند
در
ذات
که کل مي بيند اينجا جمله ذرات
دمادم ميخوري
در
غفلت خويش
جدا مانده چنين از قربت خويش
دمي با او
در
اينجا آشنا گرد
که او گرداندت اندر خدا فرد
دمي با او
در
اينجا باش يکتا
که بنمايد ترا نقاش اينجا
تو از الهام بيچون
در
حقيقت
زماني گوش ميکن بي طبيعت
مگر از خواب او بيدار گردد
در
اينجا صاحب اسرار گردد
چو
در
خوابي کجا يابي تو معني
دريغا ره نبردي سوي مولي
ابا ما جبرئيل اندر ميانست
حقيقت شيخ
در
شرح و بيانست
ابا ما جبرئيل آمد سخنگوي
ره معني ببرده
در
سخن گوي
اناالحق من ز قول او ز دستم
يقين
در
قول و فعل او بدستم
مرا جبريل کلي ذات اويست
از آن اينجا مرا
در
گفتگويست
مرا بيواسطه اينجا يقين اوست
از آن ايشيخ دين
در
گفت و گويست
زهي مهتر که منصور است رازست
در
اينجا بازبين اعتراز و نازست
حقيقت هر چه بيني مصطفا بين
محمد
در
همه نور خدا بين
صفحه قبل
1
...
1768
1769
1770
1771
1772
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن