167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • شکر لعل لبش در تلخي دشنام مي پيچد
    زشيريني زبانش بوسه در پيغام مي پيچد
  • چنين کز درد پيچيده است افغان در دل تنگم
    کجا آوازه ناقوس در بتخانه مي پيچد؟
  • اگر در تيغ باشد آب، در درياست جولانش
    جدايي عاشقان را مانع ديدار کي گردد؟
  • زبان چرب چشم شور را در چاشني دارد
    نمک در پرده هاي ديده بادام مي گردد
  • نواي عشقبازان گرميي در چاشني دارد
    که طوطي در ني افسرده، شکر را به جوش آرد
  • مکن استادگي در بيع يوسف چون گرانجانان
    که در مصر اين متاع ناروا بازارها دارد
  • نظربازي که چشم پرخماري در نظر دارد
    هميشه مستي دنباله داري در نظر دارد
  • زحرف توتيا و سرمه گردد آب در چشمش
    کسي کز رهگذار او غباري در نظر دارد
  • لب خوش بوسه اي در تنگناي حيرتم دارد
    ميان نازکي در پيچ و تاب غيرتم دارد
  • اگر نه روي گرم کارفرما در نظر باشد
    که در شبها چراغي پيش دست کوهکن دارد؟
  • اگرچه لاله من ريشه در خاک چمن دارد
    زوحشت برگ برگم داغ غربت در وطن دارد
  • دل رنگين لباسان تيرگي را در کمين دارد
    حناي دست زنگي هند را در آستين دارد
  • خوشم در زلف با نظاره صبح بناگوشش
    که ايمان مرا در کافرستان تازه مي دارد
  • گذارد بي سروپايي در آتش نعل سالک را
    گهر در بحر آسايش زغلطاني نمي دارد
  • گرفتم چون شرر در سينه خارا نهان گشتم
    مرا در پرده نور شعله ادراک نگذارد
  • زخورشيد درخشان است نعل سايه در آتش
    زهي غافل که جا در سايه بال هما گيرد
  • شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد
    تبسم شور محشر در نمکدان تو اندازد
  • اگرچه در حريم اهل تقوي شمع محرابم
    همان دل در هواي گوشه ميخانه مي سوزد
  • اميد دستگيري دارم از رهبر در آن وادي
    که خار از سرکشي در دامن رهرو نياويزد
  • زحيرت همچنان در وادي سرگشتگي محوم
    اگر در هر قدم خضري پي ارشاد برخيزد
  • نبيند زرد رويي در خزان از تنگدستيها
    در ايام خزان هر کس مي گلرنگ مي ريزد
  • ندارد جز گرفتاري ثمر آميزش خوبان
    گره در کارش افتد رشته چون در گوهر آويزد
  • سرآزاده اي چون سرو هر کس در چمن دارد
    در ايام خزان پيرايه گلزار خواهد شد
  • ندارد در حريم قرب ره آيينه رويان را
    ميان عشقبازان هر که آهش در جگر باشد
  • در آغوش حريم وصل هجران مي کشد عاشق
    که چشم شرمگينان حلقه بيرون در باشد
  • زوصل دختر رز در جواني کام دل بستان
    که در پيري مي روشن چراغ صبحدم باشد
  • در آغاز محبت خاطر عاشق غمين باشد
    که تا در جوش باشد دردمي بالانشين باشد
  • من ناکس کيم تا در سرشتم آرزو باشد؟
    به خون شويم اگر در سرنوشتم آرزو باشد
  • حضور قلب کي در سينه پرشور مي باشد؟
    کجا آسودگي در خانه زنبور مي باشد؟
  • مجو در لقمه اهل قناعت ناگوارايي
    که اين مو در کمين کاسه فغفور مي باشد
  • سبکباري بود در خواب حمال گرانجان را
    اگر دارد حريص آسايشي، در گور مي باشد
  • سبکسيري که دارد آگهي از دوري منزل
    اگرچه پاي در دامن کشد در راه مي باشد
  • شراب بيخودي در شيشه و ساغر نمي باشد
    فروغ مهر در فرمان نيلوفر نمي باشد
  • چراغ طور در فانوس مستوري نمي گنجد
    سپند شوخ را آرام در مجمر نمي باشد
  • منم گر بيوفا، پس نيست در عالم وفاداري
    تويي گرآشنا، بيگانه در عالم نمي باشد
  • به ناز افراختي قامت فلکها در سجود آمد
    زمي افروختي رخسار، آتش در وجود آمد
  • نبيند در جهان آسودگي از ظلم خود ظالم
    که پيکان در بدن پيوسته جاي خواب گرداند
  • چه بيتاب است جان عاشقان در باز گرديدن
    صدا زين بيشتر در دامن کهسار مي ماند
  • در آن کشور که صائب مشتري کوتاه بين باشد
    متاع يوسفي بسيار در بازار مي ماند
  • نمي گيرند در دل خاکساران کينه انجم
    زداغ لاله جا در سينه صحرا نمي ماند
  • نباشد چشم در دنبال ارواح مقدس را
    زعيسي سوزني بر جاي در دنيا نمي ماند
  • مجولذت زخورد و خواب صائب در کهنسالي
    که در پايان عمر از زندگي لذت نمي ماند
  • سخن پوشيده در لعل لب جانان نمي ماند
    اگرچه در عدم باشد سخن پنهان نمي ماند
  • اگر در سينه او نيست پنهان گوهر رازي
    چرا دريا زگوهر سنگ دارد در دهان خود؟
  • مگر اشک پشيماني به فريادم رسد، ورنه
    چه دارم در بساط زندگي تا در شمار آيد؟
  • متاع يوسفي حيف است باشد فرش در زندان
    تکلف برطرف، ديوانه در بازار مي بايد
  • نگردد خانه در بسته مانع ماه کنعان را
    به روي پاکدامانان در از ديوار بگشايد
  • گشايش نيست در پيشاني اين بوستان پيرا
    مگر جوش بهاران اين در گلزار بگشايد
  • توان در سايه ديوار خواب امن تا کردن
    چرا کس در به روي دولت بيدار بگشايد؟
  • زجوش گل زمين مي بوسد از بيرون در شبنم
    مگر در تنگناي بيضه بلبل بال بگشايد