نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
بدين کسوت مرا بشناس و بنگر
که
در
کل نيست پنهان شيخ اين خور
صبور است او کردم کرده است ما را
دمادم
در
حقيقت شيخ ما را
صبور است و کريم و بردبار است
حقيقت
در
نهاني آشکار است
از آن واصل چنين مي بيند اينجا
که
در
يکي بود اينجمله پيدا
گر اين يکره بري ايشيخ اينجا
که
در
يکي بود اينجمله پيدا
گر اين يکره بري از غم پرستي
ابا جانان تو
در
خلوت نشستي
گر اين يکره بري اعيان به بيني
تو
در
پيدائيش پنهان به بيني
دو بيني نيست
در
ديدار منصور
يکي مي بيند و يکي است مشهور
دو بيني نيست اينجاگه يکي ايم
حقيقت
در
خدائي بيشکي ايم
حقيقت اينچنين بين و چنين دان
تو مرمنصور
در
عين اليقين دان
حقيقت اينچنين دان شيخ اينجا
که منصور است اين
در
وصف الا
در
الاييم ما الا بديده
منم شاه و جمال شاه ديده
چو بيچونست اينجا ذات پاکم
ز جسم و جان
در
اينجاگه چو خاکم
جدائي کي بود
در
ذات ما را
يکي باشد همه آيات ما را
ز يک ذاتيم پيدا عين صورت
بيان کرديم
در
ديد حضورت
ز يک ذاتيم پيدا عين صورت
بيان کرديم
در
ديد حضورت
برافکن پرده از رخ تا بداني
که گفتم راز
در
عشق معاني
برافکن پرده و بنگر جمالش
که
در
پرده نه بيني جز خيالش
اگر خود پرده برگيرد ز رويش
تو خود بيني و او
در
گفت و گويش
چو او
در
پرده باشد خود که بيني
تو او را بين اگر صاحب يقيني
هر آنکو روي جانان ديد امروز
يقين شد بيشکي
در
ديد پيروز
نهان بيشک خدا بود اندر اينجا
که
در
پيدا رخ او بنمود اينجا
ز خامي پخته
در
کل اسرار
کنون شيخا يکي بيني ز اسرار
ز يکرنگي رسي
در
مسکن خويش
ببيني جملگي را بيشکي بيش
ز يکرنگي
در
اينجا گاه جانند
درون بود کل ذات عيانند
ز يکرنگي
در
اينجا راز بين تو
همان يکرنگي خود باز بين تو
ز يکرنگي خود داري خبر تو
در
آن يکرنگي خود کن نظر تو
که
در
لاقربت الا به بيند
پس آنگه حضرت والا به بيند
ز تو يک لحظه جانان نيست بي ديد
نمي بيني تو او
در
عين توحيد
چو نفس کور اينجا باز مانده است
يقين
در
حرص و اندر آز ماندست
اگر شد نفس بينا
در
يکي است
بداند گر خدا هم بيشکي است
اگر شد نفس بينا
در
لقايش
يکي بيند نمود جان بجايش
حقيقت ره کند
در
منزل خويش
به بند ذات بيشک واصل خويش
بوقتي سر کل بايد چو من باز
که گردد محو
در
انجام و آغاز
بوقتي سر کل بيند حقيقت
که خود را پاک آرد
در
شريعت
ز بهر صورت اينجا گفتگوي است
که صورت اينچنين
در
جست و جويست
ز بهر صورت اينجا جمله
در
شور
بوند و ميرود يکيک سوي کور
گرفتاري جان
در
صورت افتاد
مر اين معني ابا منصورت افتاد
بيان ما همه
در
صورت و جانست
همي آيد دمادم راز پنهانست
نچندان گفت خواهم من
در
اسرار
که تا گردد ترا جانان پديدار
مدان ذاتي که جز جان ديد
در
دل
کجا بيجان و دل گردند واصل
تو نفس سگ برون گردان
در
اينجا
که بي نفس آئي اينجا گاه يکتا
در
آخر مي نداني اول خويش
که از نفست حجابي آمده پيش
خلاصي هست عاشق را از اينچاه
چو شاهش افکند از چاه
در
چاه
خلاصي هر چه مي بيني همين است
کسي کين ديد
در
عين اليقينست
ز ديد خود بمير و زنده دل گرد
که باشد زنده دل
در
عشق کل فرد
ز ديد خود بمير ايعاشق مست
که
در
مردن يقين آبت دهد دست
ز ديد خود بمير و گرد جاويد
که خواهي بود
در
آخر تو خورشيد
ز ديد خود بمير و جان جان شو
چو خورشيد جهان
در
کل عيان شو
ز ديد خود بمير و جمله ذرات
که
در
لا گردي آنگاهي بکل ذات
صفحه قبل
1
...
1767
1768
1769
1770
1771
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن