نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
هيلاج نامه عطار
که آتش بينم و منصور درهم
حقيقت سوز او
در
من دمادم
دمادم هستم و يکذره
در
نيست
بر من هست اندر نيست يکيست
وصال احمدم
در
جانست پيدا
مرا آن ماه و خور تابانست اينجا
محمد رهنماي من
در
اين سر
بود کو کرد سر م جمله ظاهر
سراپايم از او
در
غرق نور است
دلم از نور او عين حضور است
حضور و نور من از مصطفايست
مرا او
در
درون جان صفاي است
چنان
در
مهر او مجروح ماندم
که جسمم رفت کلي روح ماندم
اناالحق گفتم و جان رفت ديگر
همه ذرات من شد
در
يقين خور
منم خورشيد و ذره پاي کوبان
وصال ما
در
اينجاگاه جويان
چنان شد مست منصور اندرينراه
که مي بيند عيان
در
خويشتن شاه
بچشم من بجز جانان پديدار
نمي آيد
در
اينجا بر سر دار
منم اسرار لاهوتي
در
اين سر
که اندر قاف قربت گشت ظاهر
در
خود ما گشادستيم به تحقيق
دهيم آنرا که ما خواهيم توفيق
کجا يارد زد از ما عقل کل دم
که
در
ما مي نگنجد عقل آدم
تو از ما زنده
در
عين صورت
ترا بخشيده ايم اينجا حضورت
تو از ما زنده
در
حضرت ما
زماني باش اندر قربت ما
نمود بود ما
در
تست موجود
از آن اينجا ترا هستيم معبود
منزه بين مرا
در
جسم و جانت
که بنمايم همه راز نهانت
ترا اين عز و دولت هم زما هست
که جسم و جان تو
در
ما بقاهست
ار
در
بندگي ما را بداني
ترا بخشيم ما صاحب زماني
چو آيي
در
خراباتم ز هستي
چو نوشي جرعه از خود پرستي
چو آيي
در
خراباتم يقين تو
بجز من هيچ اينجاگه مبين تو
چو آيي
در
خراباتم فنا گرد
که گردانم ترا اندر فنا فرد
چو آيي
در
خراباتم چو مردان
يکي باش و رخ از هر سو مگردان
چو آيي
در
خراباتم مرا بين
درون خويش بيچون و چرا بين
مکن هستي و
در
عين ادب باش
مکن اسرار ما ايشيخ دين فاش
تو گر اينجا خوري از خود بميري
ولي
در
ذات من هرگز نميري
ادب داران ما
در
عين تقوي
مرا ديدند اندر عين دنيا
ادب داران ما دو خود رسيدند
جمال ما
در
اينمعني بديدند
ادب داران ما واقف نبودند
يقين
در
عشق ما واصف نبودند
صفات ذات ايشان جمله مائيم
که
در
ايشان جمال خود نمائيم
کسي کز ما
در
اينجاگاه دم زد
حقيقت کام ديد از ما چو بستد
خداوند نهان و آشکارم
که
در
هر جايگه بي گفت يارم
يکي داند مرا
در
بي نيازي
کنم او را حقيقت کارسازي
يکي داند مرا
در
جمله پيدا
من او را باشم اينجاگاه پيدا
يکي داند مرا
در
پادشاهي
ورا بخشم من او را دستگاهي
چو مقصود تو اندر اصل مائيم
که بود خويش
در
کل مينمائيم
حجابت دور گردانم
در
اينجا
که من درد تو و درمانم اينجا
دوا کن درد و بنگر
در
درونت
که بنموده است يار رهنمونت
دوا کن درد و بنگر
در
رخ يار
که درمانت شود کلي پديدار
تو تا واصل نگردي
در
بر يار
دواي درد کي آيد پديدار
دواي درد تو ديدار يار است
که
در
جان و دل تو آشکار است
دواي درد تو اويست بنگر
که
در
تو هست اينجا يار ناظر
دواي درد تو اويست الحق
که اينجا ميزند
در
تو اناالحق
به از ايندم دم ديگر دهد دست
که
در
ديدار تو ياراست سرمست
به از اين دم که جانانست با تو
يقين
در
پرده اعيانست با تو
تو با ياري و يار اينجاست پيدا
ترا
در
جان نموده روي زيبا
از آن
در
درد ياري زار و مجروح
که ني دل بيني اينجاگاه و نه روح
دوايت آنزمان آيد ز توحيد
که
در
يکي شوي از عين تقليد
دوايت آنزمان باشد که
در
ذات
حقيقت محو آري جمله ذرات
صفحه قبل
1
...
1765
1766
1767
1768
1769
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن