167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • در تخته و ما خال زياد وهميم
    بازيچه عدم را اين پنج و شش نباشد
  • از شيشه تعين ايمن نمي توان زيست
    در طبع ما گدازيست هر چند غش نباشد
  • حيف است دست منعم در آستين شود خشک
    اين نان نمک ندارد تا پنجه کش نباشد
  • زاهد زعيش رندان پر غافلست (بيدل)
    فردوس در همين جاست گر ريش و فش نباشد
  • پيش از ايجاد هوس مستان خلوتگاه راز
    ساغر هوش از گداز شيشه در خارا زدند
  • منفعل شد فطرت از ابرام بي تأثير خلق
    شعله در پستي خزيد از بسکه دامنها زدند
  • راه فضولي ما هم در ازل حيا زد
    تا چشم بازکرديم مژگان به پشت پا زد
  • در نيم گردش رنگ دور نفس تمام است
    جام هوس نبايد بر طاق کبريا زد
  • افلاس در طبايع بي شکوه فلک نيست
    ساغر دمي که بي مي گرديد بر صدازد
  • در کارگاه تقدير دامان خامشي گير
    از آه و ناله نتوان آتش درين بنازد
  • آئينه در حقيقت تنبيه خودپرستي است
    با دل دوچار گشتن ما را بروي ما زد
  • ترک جرأت کن اگر عافيتت ميبايد
    آشيان در ته بال است چو پرواز نماند
  • شرم مخموريم از جبهه ميناي غرور
    عرقي ريخت که مي در قدح راز نماند
  • بربط ناقصان (بيدل) مده زحمت رياضت را
    بهم انگورهاي خام در خم دير مي جوشد
  • اندکي تاز از حساب آنسو گذشتي رفته ئي
    دل نفس در کارگاه شيشه سازي ميکشد
  • خلق در کار است تا پيش افتد از دست امل
    وهم ميدانها بذوق هرزه تازي ميکشد
  • هرزه گوئي بسکه در اهل تعين غالبست
    لطف معني را بلب نگذشته واهي ميکند
  • در گلستانيکه حرف سرو او گردد بلند
    گر همه طوبي سرافرازد گياهي ميکند
  • وضع حياست دامن فانوس عافيت
    از ضبط خود چراغ گهر در حصار ماند
  • خود داريم بعقده محرومي آرميد
    در بحر نيز گوهر من برکنار ماند
  • نميباشد زهم ممتاز نقصان و کمال اينجا
    خط پرکار در هر ابتدائي انتها دارد
  • حيات جاودان خواهي گداز عشق حاصل کن
    که دل در خون شد خاصيت آب بقا دارد
  • بدل تا گرد اميديست از ذوق طلب مگسل
    جهاني را گدا در سايه دست دعا دارد
  • بفکر اضطراب موج کم ميبايد افتادن
    طپش در طينت ما خير باد مدعا دارد
  • بر آسمان رسيديم راز درون نديديم
    اين حلقه شبهه دارد بيرون در نباشد