167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • محمل کش اين قافله نيرنگ حواسست
    در خانه روانيم بهم همسفري چند
  • در وادي ناکامي ما آبله پايان
    هر نقش قدم ساخته با چشم تري چند
  • ناله کفر است در طريق وفا
    بر قضا شکوه قضا مبريد
  • غير دل نيست آستان مراد
    بر در هر کس التجا مبريد
  • در جود از سؤال مستغني است
    ببريد اين ترانه يا مبريد
  • سوخت داغ بيکسي در آفتاب محشرم
    سايه ئي بر فرقم از موي سر مجنون کنيد
  • در شهيدان وفا تا آبرو پيدا کنم
    خون ندارم اندکي رخت مرا گلگون کنيد
  • دوش در محفل برنگ رفته شمعي ميگريست
    قدردانان ياد (بيدل) هم باين قانون کنيد
  • دوستان در گوشه چشم تغافل جا کنيد
    تا بعقبي سير اين دنيا و ما فيها کنيد
  • زين عمارتها که طاقش سر بگردون ميکشد
    گردبادي به که در دشت جنون برپا کنيد
  • آسمانها در غبار تنگي دل خفته است
    بهر اين آئينه ظرفي از صفا پيدا کنيد
  • دونان که در تلاش گهر دست شسته اند
    چون سگ به استخوان چقدر دست شسته اند
  • در چشمه خيال هم آبي نمانده است
    ازبسکه رفتگان زاثر دست شسته اند
  • (بيدل) کراست آگهي از خود که چون حباب
    در طشت واژگونه زسر دست شسته اند
  • ديده را مژگان بهم آوردني در کار بود
    ورنه ناهمواري وضع جهان هموار بود
  • در گلستان چمن پردازي پيراهنت
    بال طاوسان رعنا رخت آتشکار بود
  • شب که بي رويت شرر در جيب دل ميريختم
    برق آهم لمعه شمشير جوهردار بود
  • جلوه ئي در پيشم آمد هر قدر رفتم زخويش
    رنگ گرداندن عنان تاب خيال يار بود
  • مطلب عشاق نافهميده روشن ميشود
    در پر عنقاست مکتوبي که نفرستاده اند
  • در تماشايت چو مژگان با پريشاني خوشيم
    ورنه آخر جمع گشتن رخت ماته مي کند
  • دوستانرا در وداع هم عبارتها بسي است
    (بيدل) مسکين فقير است الله الله مي کند
  • حايلي نيست بجولانگه معني هشدار
    خواب پا در ره ما سنگ نشان ميباشد
  • کينه خصم بدانديش ملايم گفتار
    نيش خاريست که در آب نهان ميباشد
  • راحت نصيب ايجاد زنگ و حبش نباشد
    در مردمک سياهي نور است غش نباشد
  • تا از نفس غباريست بايد زبان کشيدن
    در وادي محبت جز العطش نباشد