167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • چو با گنجست ايندم در حقيقت
    طلسم بود بشکست و طبيعت
  • چو جانان روي در پرده نموده است
    دگر اين پرده از رخ برگشوده است
  • جمالش با جلال اينجا نموده است
    مر او را جزو و کل در سجود است
  • بت خود خورد کرد اينجا بزاري
    که در اسلام دارد پايداري
  • چو دين عاشقان شد ظاهر او
    که ميداند در اينجا که سر او
  • به اول شيخ اين خرقه بسوزم
    در آخر خرقه ديگر بدوزم
  • که همچون من شود در آخر کار
    حقيقت خرقه بيند هفت پرگار
  • همه يکي شود اندر بر يار
    تو باشي در همه اشيا پديدار
  • وصال آنلحظه باشد در حقيقت
    که يکسان گردد اين ديد طبيعت
  • که خواهد شد در اينجا جسم اينجا
    عيان بوده حقيقت اسم اينجا
  • حقيقت صورتي بر هيچ بد آن
    چو ديدم من در آخر هيچ بد آن
  • همه در حکمت صورت عيان است
    نميداند که چيزي مي ندانست
  • ز نور سر قرآن آفرينش
    پر از خورشيد و بر در عين بينش
  • ابي صوت و بي حرفست ديدار
    در او بيند حقيقت صاحب اسرار
  • حقيقت شيخ قرآن ذات الله
    صفات پاک او در قل هوالله
  • بجز هو نيست چيزي در حقيقت
    که هو آمد يقين ذات شريعت
  • اگر قرآن نبودي رهبر اينجا
    که بگشادي مرا بيشک در اينجا
  • ز قرآن هر چه گوئي ذات آنست
    که در قرآن يقين عين عيانست
  • اگر از وصل من خواهي در اينجا
    که قرآن کرد جان را واصل اينجا
  • اگر در وصل قرآن بوي بردي
    چو منصور از حقيقت گوي بردي
  • حقيقت شيخ با قرآن مرا راز
    بود زانم در اينعالم سرافراز
  • تو اسرار محمد شيخ ديدي
    اگر او يافتي در کل رسيدي
  • دگر چون او نيايد سوي دنيا
    همه مقصود بد در کوي دنيا
  • در اين بازار تو ايشاه عالم
    دم تو ميزنم ظاهر دريندم
  • توئي مقصود ما اينجا طفيل است
    هزاران به ز من در کوي خيل است
  • ترا زيبد که اندر گوي عالم
    زني از من براني در يقين دم
  • چه گويم برتر از آني که گويند
    که در ميدان تو مانند گويند
  • مرا اينجا تو صاحب راز کردي
    مرا کردي در اينجا صاحب راز
  • که مي بينم ترا از جمله ظاهر
    چنان آگه شدم در آخر کار
  • که مي بينم ترا من سر اسرار
    زهي بنموده رخ در لاوالا
  • ترا جان در حقيقت ذات يکتا
    چو ميداني چگويم شاه و سرور
  • که هستم جان و دل خاک رهت هان
    که وصل تست در جانم هويدا
  • حقيقت در يکي زانم هويدا
    هويدا بود من بود تو آمد
  • فداي خاکپاي تست ايطاق
    يگانه در جهان جز تو کسي نيست
  • در آنمنزل سراي هفت گردون
    غلام و چاکر تست اين يگانه
  • بر تيرت سپر انداخت اينجا
    تو از نوري و ذاتي در حقيقت
  • چه تحت و فوق چه افلاک و اختر
    زمين با قدر تو در عين ديدار
  • حقيقت يافته در خويش اسرار
    فلک از نور تو روشن شد ايدوست
  • تو خواهي بود هم شاه قيامت
    همه در ساد هم شاه قيامت
  • تو دارم در دو عالم کس ندارم
    بجز تو راه پيش و پس ندارم
  • ترا دارم که ذاتي در دل و جان
    ترا مي بينم اي ديدار خوبان
  • سلامت ميکنم ايماه عشاق
    که در جاني و جان از تست کل طاق
  • سلامت ميکنم بخشايشي کن
    مرا در جان و دل آرايشي کن
  • ترا مي بينم اينجاگاه الحق
    که در جان ميزني جانا اناالحق
  • ترا مي بينم اندر جسم و در جان
    که ميگويد اناالحق ذات اعيان
  • تو ذاتي جمله عالم صفاتت
    تمامت گم شده در نور ذاتت
  • زهي منصور از تو راز ديده
    ترا در ديده خود او باز ديده
  • ز نور شرع اندر کل آفاق
    شدم ايجان و دل من در جهان طاق
  • ره شرع تو بسپردم در اينراز
    از آنم کرده اينجا درم باز
  • ره شرع تو هر کو کرد جان شد
    چو جان در جملگي صورت عيان شد