167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • در خموشي لفظ و معني قابل تفريق نيست
    حرف بيرنگ از گشاد لب دو پهلو ميشود
  • از تکلف نيز بايد بر در اخلاق زد
    هر چه مي آري بتکرار عمل خو ميشود
  • محو گرديدن سراپاي مرا آئينه کرد
    چون نگه در حيرت افتد عالم ديگر شود
  • بي خموشي نيست ممکن پاس تمکين داشتن
    موج در گوهر خزد هر جا نفس لنگر شود
  • در بزم تو آخر نگهه شعله عنانم
    چون شمع زاشک آبله پا شد چه بجا شد
  • دل خلوت انديشه يار است ببينيد
    اين آينه در شغل چه کار است ببينيد
  • در بحر چو گوهر نتوان چشم گشودن
    امروز که گوهر بکنار است ببينيد
  • هر جا نم اشکي بطپد در کف خاکي
    اي خوش نگهان (بيدل) زار است ببينيد
  • ياسم نداد رخصت اظهار ناله ئي
    چندان شکست دل که نفس در غبار ماند
  • غفلت بناز بالش گل داد تکيه ام
    پاي بخواب رفته من در نگار ماند
  • (بيدل) ازان بهارکه طوفان جلوه داشت
    رنگم شکست و آينه ئي در کنار ماند
  • (بيدل) برهش داغ زمين گيري اشکم
    سر در ره جانان نتوان خوشتر ازين ماند
  • گرد نفسي چند که در سينه شکستيم
    تعمبر دل ياس بنا شد چه بجا شد
  • در ساده دلي عرض تمناي تو داديم
    بي مطلبي انديشه نما شد چه بجا شد
  • دل ميطپد امروز باميد وصالت
    در خانه آئينه هوا شد چه بجا شد
  • در گرد سحر جوهر پرواز هوا بود
    (بيدل) نفس آئينه ما شد چه بجا شد
  • دل در جسد شبهه عبارت چه نمايد
    آئينه روشن شب تارت چه نمايد
  • فرصت اين دشت و در نيست اقامت اثر
    حال مقيمان مپرس خانه چو زين ميرود
  • (بيدل) اگر اين بود ناز هوس چيدنت
    دامنت آخر چو صبح در پي چين ميرود
  • دل زهر انديشه با رنگي مقابل مي شود
    در خور تمثال اين آئينه بسمل مي شود
  • گاه رحلت نيست تحريک نفس بي وحشتي
    جهد رهرو بيشتر در قرب منزل مي شود
  • از خمار عافيت عمريست زحمت ميکشيم
    جام ما بر سنگ اگر نتوان زدن در خون زنيد
  • عالمي دارد خرابات تامل در بغل
    خم گريبانست بر تدبير افلاطون زنيد
  • سر تا قدمم در عرق شمع فرو رفت
    يارب زکجا سير گريبان هوسم شد
  • گداز سعي کامل نيست بي ايجاد تعميري
    طلا در جلوه آر دهر قدر اکسير فرسايد