167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • در ادبگاهي که لب نامحرم تحريک بود
    عافيت چون معني عالي بدل نزديک بود
  • در بساطيکه دم تيغ ادب آخته اند
    بي نيازان سروگردن بخم افراخته اند
  • در مقاميکه دل و ديده و ديدار يکيست
    همه داغند که آئينه نپرداخته اند
  • چه بهار و چه خزان در چمنستان حضور
    عرض هر رنگ که دادند همان باخته اند
  • در بيابانيکه سعي بيخودي رهبر شود
    راه صد مطلب بيک لغزيدن پا سر شود
  • درين محيط که هر قطره نقد باختن است
    خوش آن حباب که آهيش در جگر نبود
  • در عشق آنکه قابل دردش نديده اند
    حيزيست کز قلمرو مردش نديده اند
  • در غبار هستي اسرار وفا پوشيده اند
    جامه عرياني ما را زما پوشيده اند
  • غنچه ها را تا سحرگه برق خرمن ميشود
    در ته دامن چراغي کز هوا پوشيده اند
  • رازداريهاي عشق آسان نمي بايد شمرد
    کوه ها در سرمه گم شد تا صدا پوشيده اند
  • نيستم آگاه دامان که رنگين ميکنم
    خون ما را در دم تيغ قضا پوشيده اند
  • سرنوشتي داشتم در چشم کس روشن نشد
    اينقدر دانم که زير نقش پا پوشيده اند
  • از قناعت بگذري کانجا زشرم عرض جاه
    دستها در مهر تنگ گنجها پوشيده اند
  • در غمت آخر بجائي کار بيدادم رسيد
    کز طپيدن سرمه شد هر کس بفريادم رسيد
  • عشق ضعفي داشت تا شد با مزاجم آشنا
    سيل شبنم بود تا در محنت آبادم رسيد
  • حسرتي در پرده نوميدي دل داشتم
    سوختنها چون سپند آخر بفريادم رسيد
  • قاصد شوق از کمين نارسائي ايمن است
    ناله ئي دارم که در هر جا فرستادم رسيد
  • شعله افسرده (بيدل) شهپر خاکستر است
    در هوايش هر که رفت از خود بامدادم رسيد
  • در گلستانيکه چشمم محو آن طناز ماند
    نکهت گل نيز چون برگ گل از پرواز ماند
  • نغمه ها بسيار بود اما زجهل مستمع
    هرقدر بي پرده شد در پرده هاي ساز ماند
  • حسن در اظهار شوخي رنگ تقصيري نداشت
    چشم ها غفلت نگه شد جلوه محو باز ماند
  • جاده سرمنزل مقصد خط پرکار داشت
    عالمي انجامها طي کرد و در آغاز ماند
  • در گلستاني که حسنش جلوه ئي سر ميکند
    گل زشبنم ديده حيران بساغر ميکند
  • بيتو طفل اشک مشتاقان زدرد بيکسي
    گر همه در چشم غلطد خاک بر سر ميکند
  • از جنونم عالمي پوشيد چشم امتياز
    هر که عريان ميشود اين جامه در بر ميکند