167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سنگ راهي نيست چون تعجيل در راه طلب
    ريگ دايم در سفر از نرم رفتاري بود
  • در گلستاني که ما گلبانگ عشرت مي زديم
    زهره فرياد کردن حلقه را بر در نبود
  • در بيابان جنون از راهزن انديشه نيست
    کاروان در کاروان سنگ ملامت مي رود!
  • در بياباني که نعل شوق ما در آتش است
    نقش پاي ناقه پيشاپيش محمل مي رود
  • گردبادش جلوه فواره خون مي کند
    در بياباني که اين ديوانه در خون مي رود
  • در دل هرکس که ذوق جستجو پيدا شود
    قطره اش در عين گوهر واصل دريا شود
  • تا چه گلها بشکفد از خار در پيراهنش
    دردمندي را که گل در پيرهن اخگر شود
  • بلبل ما در حريم بيضه سير آهنگ بود
    عشق در گهواره چون عيسي سخن گستر شود
  • در دل پرآتش خود جاي صائب چون دهم؟
    نازنيني را که گل در پيرهن اخگر شود
  • هر که در راه طلب صادق بود واصل شود
    راههاي راست آخر محو در منزل شود
  • در نگيرد صحبت زاهد به صوفي مشربان
    زشت در يک ديدن از آيينه رو گردان شود
  • چون بصيرت نيست، باشد حلقه بيرون در
    آفتاب وماه اگر در ديده روزن شود
  • عقل را در بارگاه عشق راه حرف نيست
    هر فضولي در حريم شاه محرم کي شود؟
  • گردباد آسمان در وادي عشق است محو
    در چنين دشتي غبار ما نمايان کي شود؟
  • فکر صائب در غريبي مي نمايد خويش را
    سرمه مقبول نظرها در صفاهان کي شود؟
  • هر که شد در عالم انصاف از صاحبدلان
    در نظر هر نقطه سهوش سويدا مي شود
  • در کهنسالي جوانيهاست در سر عشق را
    يوسف آخر فتنه حسن زليخا مي شود
  • رخنه در سد سکندر مي کند اقبال حسن
    در براي يوسف از ديوار پيدا مي شود
  • مي شود در تنگدستي نفس کجرو مستقيم
    راستي در راه تنگ از مار پيدا مي شود
  • در شبستان لحد مشکل که خواب آيد ترا
    گر چنين در خواب غفلت روزگارت مي شود
  • کيمياي تازه رويي در بغل داريم ما
    خار در پيراهن ما سبز و خرم مي شود
  • در شبستاني که گردد کلک صائب شعله ريز
    شمع در زير پر پروانه پنهان مي شود
  • در هواي دانه نعلش همچنان در آتش است
    پايتخت مور اگر دست سليمان مي شود
  • عشق دارد در لباس شرم پنهان حسن را
    شمع در فانوس از پروانه پنهان مي شود
  • روي آتشناک او در پرده شرم و حيا
    در سرمستي چراغ زير دامان مي شود
  • در تجرد رشته واري از تعلق سهل نيست
    سوزني در راه عيسي سد آهن مي شود
  • شوخترشد چشم مست يار در دوران خط
    گرچه در فصل بهاران خواب سنگين مي شود
  • سيل را خاشاک در زنجير نتواند کشيد
    در بهاران بند از ديوانه مي بايد گشود
  • بستگي کفرست در آيين واصل گشتگان
    از کمر زنار در بتخانه مي بايد گشود
  • عشق نارس بود تا در شيشه افلاک بود
    اين شراب خام آخر در کدوي من رسيد
  • وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشيد
    در سواد اعظم چشم غزالان واکشيد
  • پاي در دامان تسليم و رضا بايد کشيد
    اطلس افلاک را در زير پا بايد کشيد
  • در دل شبها به عذر روسياهي گاه گاه
    قامتي چون شمع در محراب مي بايد کشيد
  • در سياهي مي کند مي کار آب زندگي
    در دل شبها شراب ناب مي بايد کشيد
  • آه ازين غفلت که در آغوش دريا هر نفس
    گردني در انتظار بحر مي بايد کشيد
  • تا تواني آرميدن در زمستان زير خاک
    در بهاران دانه اي چون مور مي بايد کشيد
  • بزم چون پرشور باشد مطربي در کار نيست
    باده در گلبانگ نوشانوش مي بايد کشيد
  • خودنمايي راست صد زخم نمايان در کمين
    در هواي تير، گردن چون نشان نتوان کشيد
  • سنگ نااهلان درستي در سراپايم نهشت
    وقت مجنون خوش که پا در دامن هامون کشيد
  • چشم شرم آلود هجران مي کشد در عين وصل
    ديده بادام در آغوش شکر شد سفيد
  • در جواب تلخ دادن ترشرويي مي کنند
    چون شود در عهد اين بي حاصلان سايل سفيد؟
  • ماهرويان بس که در هر کوچه جولان مي کنند
    ماه نتواند شدن صائب در اصفاهان سفيد
  • با گرانان صائب از راه سبکروحي در آي
    بيشتر از چوب مي دارد در سنگين کليد
  • در شمار خودفروشان است در بازار حشر
    کشته اي کز دست و تيغش خونبها دارد اميد
  • در غريبي مي نمايد خويش را فکر غريب
    بوي گل را در برون گلستان بايد شنيد
  • اين غزل را تازه صائب در قلم آورده است
    در نوشتن دوستان بر يکدگر سبقت کنيد
  • فصل گل در خانه بودن عمر ضايع کردن است
    با حريفان موافق روي در بستان کنيد
  • سرايت مي کند آه ضعيفان در قوي حالان
    نبخشايد به شيران برق چون در نيستان افتد
  • به ناسازي سري در حلقه سوداييان دارم
    که در مغز آتشم از روغن بادام مي افتد
  • در آن محفل که دلهاي سخنگو روبرو باشد
    زخاموشي گره در رشته صحبت نمي افتد