167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت پيکر نظامي

  • در بزن کان در آستانه اوست
    بي گمان شو که خانه خانه اوست
  • در زد آمد شکر لبي دلبند
    باز کرد آن در رواق بلند
  • رخت او هرچه بود در بستم
    واينک اينک گرفته در دستم
  • چونکه صبرم در اوفتاد ز پاي
    رفتم و در گريختم به خداي
  • نازنين سر نتافت از رايش
    در فشاند از عقيق در پايش
  • تا چو شهدش ز خانه گردد دور
    در نيايد ز بام و در زنبور
  • گو چو پروانه در نظاره نور
    پاي در نه سخن مگوي از دور
  • بر در شهر شو به جاي بلند
    اين ورق را به تاج در دربند
  • نارسيده به سايه در او
    اي بسا سر که رفت در سر او
  • بر پرند ارچه صورتي زيباست
    مار در حلقه خار در ديباست
  • بر در حصار شد در حال
    دهلي را کشيد زير دوال
  • در عماري نشست با دل خوش
    ماه در موکبش عماري کش
  • جز دوئي در ميان آن در خوشاب
    هيچ فرقي نبد به رونق و آب
  • من که شکر به در درافزودم
    وآن در و آن شکر به هم سودم
  • او که در جستجوي آن دو گهر
    سومي در جهان نديد دگر
  • مهره خويش ديد در دستش
    مهر خود در دو نرگس مستش
  • همه صحرا به جاي سبزه و گل
    غول در غول بود و غل در غل
  • ساده دل شد در اصل و گوهر تو
    کين خيال اوفتاد در سر تو
  • رقص در پايشان به زخمه گري
    ضرب در دستشان به خانه بري
  • ساعتي در خداي خود ناليد
    روي در سجده گاه خود ماليد
  • دست خود را سبک به دستش داد
    ديده در بست و در زمان بگشاد
  • با همه در موافقت کوشيد
    ازرقي راست کرد و در پوشيد
  • مشکي از آب کرده پنهان پر
    در خريطه نگاهداشت چو در
  • در تنش جست و يافت آن دو گهر
    تعبيه کرده در ميان کمر
  • آمد افسانه تا به سيمبري
    شهد در شير و شير در شکري
  • مي شد آبي چو آب ديده در او
    ماهياني ستم نديده در او
  • صدره کندند و بي نقاب شدند
    وز لطافت چو در در آب شدند
  • اوفتاده ز سرو پر بارش
    نار در آب و آب در نارش
  • خواجه نقشي که در پسند آورد
    در ميان دو نقشبند آورد
  • هر دو جستند دل رميده ز جاي
    تاب در دل فتاده تک در پاي
  • در کنارش کشد چنانکه هواست
    سرخ گل در کنار سرو رواست
  • دست بر گنج در دراز کند
    تا در گنج خانه باز کند
  • گل کمر بسته در شهنشاهي
    خاک چون باد در هوا خواهي
  • چون درآمد در آن بهشتي کاخ
    شد دلش چون در بهشت فراخ
  • پاي در کنده دست در زنجير
    اين چنين کس وزر بود نه وزير
  • هر چه در باغ بود و در خانه
    پيش او ريختم به شکرانه
  • او درآورده در شکنج کلاه
    من صدف وار مانده در بن چاه
  • چون نديدند شاه را در غار
    بر در غار صف زدند چو مار
  • دور و نزديک چون در آب سپهر
    تيز و آهسته چون در آينه مهر
  • شرف نامه نظامي

  • شب و روز در شام و در بامداد
    تو بريادي از هر چه دارم به ياد
  • اگر نيکم و گر بدم در سرشت
    قضاي تو اين نقش در من نبشت
  • خريدار در چون صدف ديده دوخت
    بدين کاسدي در نشايد فروخت
  • در خلق را گل براندوده ام
    درين در بدين دولت آسوده ام
  • چو در چار بالش نديدم درنگ
    نشستم در اين چار ديوار تنگ
  • چو در دانه باشد تمناي سود
    کديور در آيد به کشت و درود
  • مگوي آنچه داناي پيشينه گفت
    که در در نشايد دو سوراخ سفت
  • چو در من گرفت آن نصيحت گري
    زبان برگشادم به در دري
  • کجا گنج داني پشيزي در او
    که از گنج او نيست چيزي در او
  • چه دولت که در بند کار تو نيست
    چه مقصود کان در کنار تو نيست
  • به پرواز ملکت دو شاهين به کار
    يکي در خزينه يکي در شکار
  • وگر بيند از در در او موج موج
    سراينده را سر برآرد به اوج
  • جهان در بدو نيک پروردنست
    بسي نيک و بدهاش در گردنست
  • در و بند اول که در بند يافت
    به شرط خرد زان خردمند يافت
  • بسي در شگفتي نمودن طواف
    عنان سخن را کشد در گزاف
  • وگر ز آنکه ناغالبي در قياس
    ز غالب تر از خويشتن در هراس
  • تصرف در آن سکه بگذاشتم
    کزان سيم در زر خبر داشتم
  • زده لشگر روم رايت بلند
    زمين در کمان آسمان در کمند
  • سيه ماري افسون گرگي در او
    سرآماسي از سر بزرگي در او
  • به هم سنگي خويش در روم و شام
    نيامد کسش در ترازو تمام
  • شکار افکنان دشتها در نوشت
    همي کرد نخجير در کوه و دشت
  • در چاره سازي به خود در مبند
    که بسيار تلخي بود سودمند
  • گره در مياور بر ابروي خويش
    در آيينه فتح بين روي خويش
  • مگر شه نداند که در روز جنگ
    چه سرها بريدم در اقصاي زنگ
  • چو زين گونه کرد آن گزارشگري
    به کنجد در آمد در داوري
  • فلک در بلندي زمين در مغاک
    يکي طشت خون شد يکي طشت خاک
  • سگالش گري کو نصيحت شنيد
    در چاره را در کف آرد کليد
  • ز پيران دو چيزست با زيب و ساز
    يکي در ستودان يکي در نماز
  • نه نيکوست شطرنج بد باختن
    فرس در تک و پيل در تاختن
  • مزن رخنه در خاندان کهن
    تو در رخنه باشي دليري مکن
  • فرو خواند نامه ز سر تا به بن
    برآموده چون در سخن در سخن
  • گرم سنگ و آبي نهي در جواب
    چو کوه افکنم سنگ خود را در آب
  • مصاف دو خسرو در آن مرز بود
    کز آشوبشان کوه در لرز بود
  • دو در دارد اين باغ آراسته
    در و بند ازين هر دو برخاسته
  • دو خسرو عنان در عنان آورند
    ره دوستي در ميان آورند
  • مبين سرو را در سرافکندگي
    چنان شاه را در چنين بندگي
  • جواهر نه چندانکه آنرا دبير
    بيارد در انگشت يا در ضمير
  • نمانده درين ملک بخشايشي
    نه در شهر و در شهري آسايشي
  • که هست اژدهائي در آتشکده
    چو قاروره در مردم آتش زده
  • به رسم کيان نيز پيمان گرفت
    وفا در دل و مهر در جان گرفت
  • ببينم که در گرد آفاق چيست
    تواناتر از من در آفاق کيست
  • ز شاه جهان روشنک بار داشت
    صدف در شکم در شهوار داشت
  • دو هفته کم و بيش در کوه و دشت
    به صيد افکني راه در مي نوشت
  • ستيزه در آن کار نامد صواب
    فرو ماند يک بارگي در جواب
  • به تلخي در انديشه را جوش ده
    در افتاده اي تن فراموش ده
  • ازين در بسي گفت با خويشتن
    هم آخر به تسليم در داد تن
  • بخنديد نوشابه در روي شاه
    که چون سنگ را در گلو نيست راه
  • پريرخ چو در لشگر شاه ديد
    جهان در جهان خيل و خرگاه ديد
  • فروزنده نوشابه در بزم شاه
    فروزان تر از زهره در صبحگاه
  • بلالي برآورده آواز خوش
    صلا داده در روم و خود در حبش
  • سکندر ز مستي شده نيم خواب
    روان آب در چنگ و چنگي در آب
  • چو در خاطر آمد جهانجوي را
    که در چنبر آرد گلين گوي را
  • چو در خانه روم کردند جاي
    ز شغل جهان در کشيدند پاي
  • کسي کو در نيک نامي زند
    در اين حلقه لاف غلامي زند
  • در آن دز تني چند ره داشتند
    که کس را در آن راه نگذاشتند
  • در دز ببستند بر روي شاه
    نکردند در تيغ و لشکر نگاه
  • تو در نيمه شب نيز اگر ياوري
    کليدي بجنبان در اين داوري
  • چنان زد در آن کوهه منجنيق
    که شد کوه در وي چو دريا غريق
  • رسن در ميان بست مرد دلير
    فرو شد در آن چاه رخشنده زير
  • خصومتگران گشته در خاک پست
    هنوز آن خصومت در آن خاک هست
  • زري کادمي را کند بيمناک
    چه در صلب آتش چه در ناف خاک