167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • حسن در هر عضوش آغوش صلاي عاشق است
    شمع سر تا ناخن پا دعوت پروانه کرد
  • در هجر و وصل آب نگشتم چه فايده
    بي انفعاليم همه جا شرمسار برد
  • نه فلک در جلوه آمد از طپيدنهاي دل
    تا کجا رفتست يارب گرد اين بسمل بلند
  • کاروان يأس امکان را غبار حسرتم
    هر که رفت از خويشتن کرد آتشم در دل بلند
  • دل خون گشته که آئينه درد است امروز
    حيرتي بود که در روز الستم دادند
  • چه توان کرد که در قافله عرض نياز
    جرس آهنگ دل ناله پرستم دادند
  • پرده فانوس ميباشد شريک نور شمع
    جسم در خورد صفاي دل مصفا ميشود
  • تا تواني سرمتاب از جاده تسليم عشق
    خاک چون در سايه خورشيد خوابدزر شود
  • آرميدن کو گرفتم ساعتي چون گردباد
    در سر خاکت هواي پيچد و افسر شود
  • در ادب بد گهران موعظه شرم مخوان
    گردن اين خيره سران گر شکند غل شکند
  • چون صبح در معامله گير و دار عمر
    چندان نه ايم ساده که بايد حساب داد
  • اي خرمنت هوا نشوي غره نفس
    زين ريشها که سير خزان در نمو کنند
  • حيرت متاع گرمي بازار وهم باش
    يکسوست آنچه در نظرت چارسو کنند
  • (بيدل) چو تار ساز جهانگير شهرت اند
    در پرده هم گر اهل سخن گفتگو کنند
  • در مقامي که شفاعت خط آمرزش هاست
    جرم مستان بصفاي دل مينا بخشند
  • بشغل لهو چندي رفع سرديهاي دوران کن
    جهان حيز گرمي در خور آواز دف دارد
  • جدا نپسندد از خود هيچکس مشاطه خود درا
    مه تابان حضور شب در آغوش کلف دارد
  • قضا بر سجده ما بست اوج نشه عزت
    طلسم آبروي خاک در پستي شرف دارد
  • مرديم تشنه در طلب آب تيغ او
    آخر زسر گذشت و نصيب گلو نشد
  • کو قاصدي که در شکن دام انتظار
    پيغامي از تو آرد و ما را زما برد
  • ديده بسته گشاد در تحقيقي داشت
    مژه برداشتم و صورت ديوار دميد
  • اثر فيض زمعدومي فرصت خجلست
    صبح اين باغ نفس در پس ديوار دميد
  • سپند وار فتاده است عمر نعل در آتش
    بهوش باش مبادا زند شلنگ و گريزد
  • فلک زخون شفق آنچه شب بشيشه کند
    صباح در قدم آفتاب ميريزد
  • کوکست بافسردگي اقبال خسيسان
    در آتش ياقوت فتاده است خسي چند