نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
الهي نامه عطار
فلک يک خرقه پوش خانقاهش
بسر گردان شده
در
خاک راهش
شده
در
نور عشقش عقل و جان گم
ز عکس ذات او هر دو جهان گم
ز بود آفرينش اوست مقصود
ز لا
در
عين الا اوست موجود
در
آدم بود نوري از وجودش
وگر نه کي ملک کردي سجودش
مه از شرم رخش هرمه گدازد
چو
در
راهش گدازد سرفرازد
تو اصل جوهري
در
اصل فطرت
ترا دادست ايزد جاه و حرمت
ز ذات خويش ديده لامکانت
در
آنجا بود کل عين العيانت
خرد
در
راه تو طفلي بشيرست
ز حکم سرعت اينجاگه اسيرست
تويي مقصود خود
در
دار دنيا
که پيدا شد ز تو اسرار عقبي
چو تو بگشاده اي اينجاي
در
باز
نمودي نفع و ضر و خير و شر باز
چنان کو بود
در
سر حقيقت
نبودش هيچ اينجا گه طبيعت
چو يک بين شد شب معراج
در
ذات
ازآن بر سر نهادش تاج از ذات
گهي
در
دست بدسنگش سخن گو
گهي زنهار از وي خواست آهو
گهي از سنگ نخلي کرد پيدا
که آن
در
حال بار آورد خرما
حقيقت گشت موسي امت او
چو
در
توريت ديدش قربت او
طلب مي کرد ذات خويش آن نور
چو شد مطلوب شد
در
جمله مشهور
کسي کو با تو اينجا آشنا شد
در
آخر بي شکي مرد خدا شد
توئي بود خدا
در
سر اسرار
تو ديدستي شب معراج ديدار
شب معراج ديدي حق عيان تو
رسيدي
در
خداوند جهان تو
بگير آن حلقه را و بر حرم زن
جهاني بهرت امشب
در
خروشند
که تا امشب جمالت را به بينند
بهشت و آسمان
در
بر گشادست
بسي دلها ز ديدار تو شادست
در
امشب آنچه مقصودست ازو خواه
که خواهي ديد بي شک امشب الله
غم امت
در
امشب خور که داني
ز شش بيرون جمال جان نظر کرد
فتاده غلغلي
در
عرش اعظم
ستاده جمله از جان دوستدارش
تمام انبيا را ديده
در
راه
که يک پر ز آسمانش تا زمين بود
در
آنجا باز ماند و مصطفي شد
در
آنجا خويشتن را او نهان ديد
ز تن بگذشت وز جان هم سفر کرد
نظر کن ذات ما را بالقا تو
در
آن دهشت زبانش رفت از کار
لقاي خالق کون و مکان ديد
در
آنجا ميم احمد کل فنا شد
محمد
در
عيان عين خدا شد
نبود احمد خدا بود اندر آنجا
توئي عقل و توئي قلب و توئي جان
همه
در
نزد تو سد بود نابود
که مقصودت کنيم اين لحظه پيدا
توئي مقصود ما
در
آفرينش
همه از ذات خود بخشيدم اي شاه
که ايشانند
در
نزدم کفي خاک
توئي مر جمله را چون چشم بينش
تو محبوب مني
در
کل اسرار
ترا
در
ذات خود يکتا نمودم
بگفت اسرار جانان سي هزارش
ازين سه سي هزاران
در
مکنون
بگو سي و مگو سي پيش ياران
وگر نه
در
درون خود نهان کن
چو رفت اين بازگشت از لامکان او
يکي بد ذات او
در
بود آنجا
يقين مي ديد او معبود آنجا
مکانش
در
حقيقت لامکان بود
چرا کاندر عيان او جان جان بود
همه او بود ليکن
در
حقيقت
شد او خاموش و دم زد از شريعت
يقين کز خدمت او کام يابي
وزو
در
هر دو عالم نام يابي
تو پنداري حقيقت
در
دل تست
چه غم داري چو جوهر حاصل تست
قبولم کن که تو از حق قبولي
تو
در
سر يقين صاحب وصولي
مران از حضرت پاکم حقيقت
که من
در
حضرتت خاکم حقيقت
هيلاج نامه عطار
خداوندي که جان بخشيد و ادراک
نهاد اسرار خود را
در
کف خاک
دو عالم
در
سجود اوست دايم
به ذات خود بود پيوسته قايم
دو عالم
در
تو پيدا کرده بنگر
وصالش يافتي از وصل برخور
سراسر
در
تو پيدا مي نداني
که بيشک اينجهان و آنجهاني
ترا خورشيد و مه رخشان و گردان
طلبکار تو و تو
در
دل و جان
حجاب صورت آنجا باز بسته
خودي و خويش
در
پرده نشسته
صفحه قبل
1
...
1753
1754
1755
1756
1757
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن