167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • گنج گوهر شد دل قومي که از شرم طلب
    آبرو در دامن خود همچو دريا ريختند
  • (بيدل) از دام شکست دل گذشتن مشکل است
    ريزه اين شيشه در جولانگه ما ريختند
  • تا جلوه بيرنگ تو بر قلب صور زد
    تمثال گرفت آينه در دست و بدر زد
  • عشرتي از دل افسرده ما رنگ نبست
    خون اين شيشه مگر در رگ خارا باشد
  • شب که شوق تو خسک در جگر محفل ريخت
    شعله شمع به بيتابي فانوس نبود
  • ياد آن عيش که در انجمن ذوق وصال
    داشت پيغام حضوي که بصد بوس نبود
  • جلوه در محفل ما جمله نقاب آرائيست
    شمع آن بزم نيفروخت که فانوس نبود
  • در تظلم کده دير محبت (بيدل)
    ناله فرياد دلي داشت که ناقوس نبود
  • تا دل بساز زمزمه در دوا رسيد
    هر جا دلي شکست بگوشم صدا رسيد
  • حرف بلند کس نشنيده است زير خاک
    يارب چسان پيام تو در گوش ما رسيد
  • از جنون پيمائي طاوس بيتابم مپرس
    پرزدم چندانکه در بالم پريدن داغ شد
  • آب در آئينه آخر فال حيرت ميزند
    آنقدر از پا نشستم کار ميدن داغ شد
  • تا نشاند بر لب تيغ تو نقش جوهري
    در دهان زخم عاشق بخيه دندان مي شود
  • کينه مي يابد رواج از سرد مهريهاي دهر
    آبروي آتش افزون در زمستان مي شود
  • کلفت اسباب رنج طبع حرص اندودنيست
    خار و خس در ديده گرداب مژگان مي شود
  • حاکم معزول را از بيوقاري چاره نيست
    زلف در دور هجوم خط مگس ران مي شود
  • اي طرب در قفس غنچه پرافشان مي باش
    صبح ما رفت بجائي که دميدن نرسد
  • نخل يا سيم که در باغ طرب خيز هوس
    ثمر ما بتمناي رسيدن نرسد
  • نغمه ام اما مقيم ساز موهوم نفس
    در خيال آباد پنهاني پديدم کرده اند
  • آرزو تا نگذرد زين کوچه بي تلقين درد
    طفل اشکي چند در پيري مريدم کرده اند
  • حسرت من مي طپد همدوش نبض کائنات
    در دل هر ذره صد بسمل شهيدم کرده اند
  • چون ريگ روان در سفر دشت توکل
    بايد قدح آبله هم آب نگيرد
  • در محبت غافل از آداب نتوان زيستن
    حسن گوش حلقه هاي زلف را هم تاب داد
  • استقامت در مزاج عافيت خون کرده ام
    رشته اميد من نگسسته نتوان تاب داد
  • در عذر اجابت کوش گر حرص گدا طينت
    ابرام تمنائي بر دست دعا بندد