167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • اين جنس اعتباکه در کاروان ماست
    خواهد غبار مانده بدنبال وانمود
  • عشق آنچه خواند در بر ما زلف و کاکلش
    بر زاهدان سلاسل و اغلال وانمود
  • رمز عدم زهيچ لبي پرده در نشد
    وصف دهان او همه را لال وانمود
  • (بيدل) زعبرتي که در آئينه حياست
    ما را بس است اگر همه تمثال وانمود
  • هر جلوه که در پيش است گردش بقفا درياب
    فردائي اين عالم بي دينه نميباشد
  • حيف است کشد فرصت دردسر مخموري
    در هفته ميخواران آدينه نميباشد
  • يکريش بصد کوثر ارزان نکني زاهد
    در چارسوي جنت پشمينه نميباشد
  • در کارگه تجديد يکدست چمن سازيست
    تقويم بهار اينجا پارينه نميباشد
  • قوت آمال در پيري يکي ده ميشود
    حلقه قد دو تايم صفر ماه و سال کرد
  • جمع بودن به پريشان صفتي آسان نيست
    روزها در قدم زلف تو شب بايد کرد
  • در عرصه ئي که پا فشرد غيرت ثبات
    کهسار را بناله نسنجد وقار مرد
  • پا بر جهان پوچ زدن ننگ همت است
    در پنبه زار حيز نيفتد شرار مرد
  • کودلي کز شوخي حسنت گريبان چاک نيست
    يکسر اين آئينها در جلوه گاهت شانه اند
  • از مقيمان طربگاه دليم اما چه سود
    آب در آئينها آخر کدورت مي شود
  • در شهادتگاه بي باکي کم از بسمل نيم
    بشکنم رنگي که خونم را بفرياد آورد
  • بسکه در راهت کمين انتظارم پير کرد
    موسپيدي نقش من بر کلک بهزاد آورد
  • از تغافلهاي نازش سخت دور افتاده ايم
    پيش آن نامهربان ما را که در ياد آورد
  • بي نيازان برق ريز بحر و بر برخاستند
    در گرفتند آتشي کز خشک و تر برخاستند
  • بسکه در طبع غنا کيشان توقع محو بود
    دامن افشان چون غبار از هر گذر برخاستند
  • دعوي آزادگي کم نيست گرزين دشت و در
    گردبادي چند دامن بر کمر برخاستند
  • آبيار نخلهاي اين گلستان شرم بود
    تا کمر در گل فرو رفتند اگر برخاستند
  • آئينه چسان گرفت حيرت
    از عکس تو دست در حنا بود
  • در راه تو هر چه از غبارم
    برداشت فلک کف دعا بود
  • خاک ممن بياد آورد چهره عرقناکش
    همچو بيضه طاوس در عدم چراغان شد
  • تا بعالم رنگ بنياد تمنا ريختند
    گرد ما را چون نفس در راه دلها ريختند