نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ليلي و مجنون نظامي
هر نادره اي کز او شنيدند
در
خاطر و
در
قلم کشيدند
در
گوش نهاده به زير پرده
چون حلقه نهاده گوش بر
در
خصمان
در
طعنه باز کردند
در
هر دو زبان دراز کردند
آي از
در
آنکه
در
چنين باغ
آيي و زدائي از دلم داغ
چون باز شدند سوي خانه
شد
در
صدف آن
در
يگانه
لشگر شکني به زخم شمشير
در
مهر غزال و
در
غضب شير
برم سر آن عروس چون ماه
در
پيش سگ افکنم
در
اين راه
در
دام فتاده آهوئي چند
محکم شده دست و پاي
در
بند
آن آينه خيال
در
چنگ
چون آينه بود ليک
در
زنگ
درياب که گر تو
در
نيابي
ناچيز شوم
در
اين خرابي
زان يار بداشت
در
زمان دست
آن بند و رسن همه
در
اين بست
در
سله بام و
در
گرفته
مي زيست چو مار سرگرفته
او را پدر از بزرگواري
مي داشت چو
در
در
استواري
زن چيست نشانه گاه نيرنگ
در
ظاهر صلح و
در
نهان جنگ
از درد دلش که
در
برافتاد
از پاي چو مرغ
در
سر افتاد
غم
در
دل من چنان نشاندي
کازرم
در
آن ميان نماندي
گل
در
قصبي و لاله
در
خز
شيرين ورزين چو شيره رز
آسوده کسيست کو
در
اين دير
ناسوده بود چو ماه
در
سير
آن مرد کزين حصار جان برد
آن مرد
در
اين نه اين
در
آن مرد
هر نيک و بدي که
در
نوائيست
در
گنبد عالمش صدائيست
هر وحش که بود
در
بيابان
در
خدمت او شده شتابان
در
سلسله داشتي سگي چند
ديوانه فش و چو ديو
در
بند
اي
در
کف تو کليد هر کام
در
جرعه تو رحيق هر جام
گفت اي
در
تو پناهگاهم
در
جز تو کسي چرا پناهم
در
ديده چو گل کشيده ام ميل
جامه زده چون بنفشه
در
نيل
يعني ز من کليد
در
سنگ
نزديک تو اي خزينه
در
چنگ
من
در
قدم تو مي شوم پست
تو
در
کمر که مي زني دست
در
نام سليم عامري بود
در
چاره گري چو سامري بود
ياري نه چه مي کني
در
اين کار
قوتي نه چه مي خوري
در
اين غار
مادر چو ز دور
در
پسر ديد
الماس شکسته
در
جگر ديد
در
دام کشي مرا دگربار
تا
در
دو قفس شوم گرفتار
اين گفت و چو سايه
در
سر افتاد
در
بوسه پاي مادر افتاد
گه روي
در
اين و گه
در
آن سود
دارو پس مرگ کي کند سود
ليلي به
در
آمد از
در
کوي
مشغول به يار و فارغ از شوي
پير آن
در
سفته بر کمر بست
زان
در
نسفته رخت بربست
آنگه سلبي که داشت
در
بند
پوشيد
در
او به عهد و سوگند
من با تو نشسته گوش
در
گوش
با من تو کشيده نوش
در
نوش
اين گفت و گرفت راه صحرا
خون
در
دل و
در
دماغ صفرا
چون از سر قصه هاي
در
پاش
شد قصه قيس
در
جهان فاش
آن تحفه که
در
ميانه مي رفت
چون
در
غزلي روانه مي رفت
مي زيست
در
آن شکنجه تنگ
چون دانه لعل
در
دل سنگ
در
عاشقي تو صادقي کرد
جان
در
سر کار عاشقي کرد
شوريده بدي چو ريگ
در
راه
آسوده شدي چو آب
در
چاه
او خفته چو شاه
در
عماري
وايشان همه
در
يتاق داري
بودند
در
اين جهان به يک عهد
خفتند
در
آن جهان به يک مهد
هفت پيکر نظامي
همه را روي
در
خدا ديدم
در
خدا بر همه ترا ديدم
بر
در
خويش سرفرازم کن
وز
در
خلق بي نيازم کن
چون به عهد جواني از بر تو
بر
در
کس نرفتم از
در
تو
در
که نالم که دستگير توئي
در
پذيرم که درپذير توئي
اي نظامي پناه پرور تو
به
در
کس مرانش از
در
تو
چون
در
آورد
در
عقابي پاي
کبک علوي خرام جست ز جاي
هر ورق کاوفتاد
در
دستم
همه را
در
خريطه اي بستم
ناف خلقش چو کلک رسامان
مشک
در
جيب و لعل
در
دامان
دانه
در
خاک شور مي ريزند
سرمه
در
چشم کور مي بيزند
روزنه بي غبار و
در
بي دود
کس نبيند
در
آفتاب چه سود
گو گلاب از گل و گل از خارست
نوش
در
مهره مهره
در
مارست
چند گوياي بي خبر بودن
ديده
در
بسته
در
بر آمودن
از
در
افتادن شکاري خام
صد ديگر
در
اوفتند به دام
کاسمان را ترازوي دو سرست
در
يکي سنگ و
در
يکي گهرست
واتش او گلي است گوهربار
در
برابر گل است و
در
بر خار
شه دگرباره
در
گرفتن گور
شد
در
آن غار تنگناي به زور
هفت شهزاده راز هفت اقليم
در
کنار آورد چو
در
يتيم
در
گشادي و
در
شدي به بهشت
ديدي آن نقشهاي خوب سرشت
گرچه
در
پشم خويشتن خسبند
همه
در
پنبه زار من خسبند
روز فردا چو
در
شمار آيد
شاه با شير
در
شکار آيد
در
در
و دشت هيچ پشته نبود
که بران پشته شير کشته نبود
در
کمر چست کرد عطف قبا
در
دم شير شد چو باد صبا
حمله بردند چون تنومندان
دشنه
در
دست و تيغ
در
دندان
زهره
در
ثور و مشتري
در
قوس
خانه از هردو گشته چون فردوس
در
دهم ماه و
در
ششم بهرام
مجلس آراسته به تيغ و به جام
ماه را
در
نقاب کافوري
بسته چون
در
سمن گل سوري
در
عجب ماند کاين چه شايد بود
سود او بود و
در
نيافت چه سود
هرچه را چشم
در
پسند آرد
چشم زخمي
در
او گزند ارد
حمله بردند جمله پشتاپشت
شير
در
زير و اژدها
در
مشت
لعل و
در
بيش از آنکه قدر و قياس
داندش
در
فروش و لعل شناس
شير
در
جوش چون پنير شده
خون
در
اندام زمهرير شده
تن چو پوشيده گشت و حوصله پر
در
جهان گونه لعل باش و نه
در
کان پري پيکران هفت اقليم
داشت
در
درج خود چو
در
يتيم
هرچه خواهد که آورد
در
چنگ
دولتش را
در
آن مباد درنگ
چون
در
آن منزل خراب شديم
چون پري هردو
در
نقاب شديم
چون دمي ديدم از خلل خالي
در
نشستم
در
آن سبد حالي
چشمه هائي روان بسان گلاب
در
ميانش عقيق و
در
خوشاب
هرچه انديشه
در
گمان آورد
مطبخي رفت و
در
ميان آورد
خيز تا ترک وار
در
تازيم
هندوان را
در
آتش اندازيم
هر ابائي که
در
خورد به بساط
وآورد
در
خورنده رنگ نشاط
تشنه اي را که او گلوده تست
آب
در
ده که آب
در
ده تست
رطبي
در
فتاده گير به شير
سوزني رفته
در
ميان حرير
در
يک آرزو به خود
در
بند
همه ساله به خرمي مي خند
وآن کنيزان به رسم پيشينه
سيب
در
دست و نار
در
سينه
گفت يک لحظه ديده را
در
بند
تا گشايم
در
خزينه قند
در
سر افکندم آن پرند سياه
هم
در
آن شب بسيچ کردم راه
سفته گوشي چو
در
ناسفته
در
فروشش بها به جان گفته
در
يک آرزو به خود
در
بست
کشت ماري وز اژدهائي رست
پاي شه
در
کنار آن دلبند
در
خزيده ميان خز و پرند
در
سر کام جان نشايد کرد
زهر
در
انگبين نشايد خورد
رغبت آمد زرشک آن خفتن
در
ناسفته را به
در
سفتن
آتش از تو بود
در
دل من
پيرزن
در
ميانه دودافکن
پيکري ديد
در
لفافه خام
چون
در
ابر سياه ماه تمام
خاصه
در
واديي که از تف و تاب
صد
در
صد درو نيابي آب
همچنان آن نورد را
در
بست
چونکه
در
بسته شد گرفت به دست
صفحه قبل
1
...
173
174
175
176
177
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن