نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
الهي نامه عطار
چنين گفت آنکه مردي پاک دل بود
که وقتي
در
سرايم کار گل بود
نهاده تيشه و زنبيل
در
پيش
شده واله نه با خويش و نه بي خويش
شدم
در
هفته ديگر ببازار
طلب کردم ز هر سوئيش بسيار
شدم او را
در
آن ويرانه ديدم
ز خلق عالمش بيگانه ديدم
اجابت مي نکرد القصه بر خاست
براي من بجا آورد
در
خواست
که با اين طاعت بسيار کردم
مگر
در
خاک بر خور دار گردم
که هارون اين حمايل کرده بودي
ز چشم ديگران
در
پرده بودي
سلامت گفت و گفتا گوش مي دار
که
در
غفلت نميري همچو مردار
که من
در
غفلت و پندار مردم
نديدم زندگي مردار مردم
رسن
در
گردن آن کس ميفکن
که چون چنبر نهادش چرخ گردن
همه جمع آمدند و با دلي پاک
گليمش را کفن کردند
در
خاک
ستادم بر
در
هارون سحرگاه
که تاهارون پديدار آمد از راه
در
آن کن جهد کز من پند گيري
ميان ملک مرداري نميري
تو مرد نازکي پرورده
در
ناز
زحمالي خلقي خوي کن باز
ز سر
در
درد هارون تازه تر شد
ز حيرت هر دم از نوعي دگر شد
زبيده
در
پس آن پرده آمد
که تا پيشش حکايت کرده آمد
چنين گفت او که چون آنجا رسيدم
که
در
خاکش فکندم مي کشيدم
دريغا اي لطيف و نازنينم
که ماندي همچو گنجي
در
زمينم
چرا
در
کلبه اي بنشسته اي راست
کز او ميبايدت ناکام برخاست
اگر تو دشمن ملکي پسر باش
وگر
در
ملک هاروني پدر باش
سپه را گفت کيست اين بي سرو پاي
که ميخواند بنامم
در
چنين جاي
که
در
مشرق اگر زالي است باقي
که بر سنگ ايدش پاي خسته
تو گر
در
مغربي بر تو نويسند
بترس اي بيخبر کز تو بپرسند
ترا اين مال مال مردمان است
نه آن تست هر چه
در
خزانه است
چه خواهي کرد
در
جائي درنگي
که آنجا بيش ماند از تو سنگي
چو پر خون اوفتاد اين ديگ پر جوش
مزن انگشت
در
وي سر فرو پوش
شفق خونست دائم چرخ گردون
از افسر مانده ميگردد
در
آن خون
که آنکوزه نبوده باشد آنگاه
ز خاک مرده اي افتاده
در
راه
سليمان کوزه را چون آب
در
کرد
ز حال خويشش آن کوزه خبر کرد
از آن خاکي که شخص آن واين نيست
اگر تو کوزه خواهي
در
زمين نيست
همه
در
خاک ودر خون باز مانده
درون ره ز بيرون باز مانده
شهي
در
خشم شد زان مرد درويش
براندش با دلي پر درد از پيش
چه گويم آن عروس همچو مه مرد
نبودش علتي
در
درد زه مرد
چو ميداند که او را نيز ناگاه
بخواهندش بريدن سر
در
اين راه
جهان طفلي که اينجا
در
شکم داشت
وجود او به پشتي عدم داشت
نگه کن تا بآدم پشت بر پشت
که چندين طفل عالم
در
شکم کشت
جهان را ذره اي
در
مغزهش نيست
که او جز رستمي سهراب کش نيست
مکش گردن فلک سيلي زن تست
که گر سيلي خوري
در
گردن تست
در
آيم عهد ايشان را بپرواز
بزودي هم بر ايشان رسم باز
چنين عهد ووفا را
در
زمانه
چه بهتر خاک بر سر جاودانه
شگفتا کار تو اي چرخ ناساز
که
در
خاک افکني پرورده ناز
نميدانم که تا اين بي
در
و بام
براي چيست گردان صبح تا شام
عجائب نامه اين هفت پرگار
مرا
در
خون بگردانيد صد بار
دمي گر بر سر گوري رسيدي
در
آن گور آنچه ميرفتي بديدي
بدو گفتا چه ميبيني
در
اين خاک
مرا آگه کن اي بيننده پاک
ميان خجلت و تشوير ماندست
و زان تحصيل
در
تقصير ماندست
بر آن
در
حلقه چون هفت آسمان زد
ز دانش لاف آنجا کي توان زد
که داند تا
در
اين وادي منکر
چگونه ميروم از پاي تا سر
گهي آرايشي بيند بصف
در
گهي بر هم زنندش چون دو صفدر
يکي را ميبرند از خانه خويش
دگر را مي نهند آن خانه
در
پيش
صفحه قبل
1
...
1742
1743
1744
1745
1746
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن