167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • وحشتي دارم درين گلشن که چون اوراق گل
    رنگ اگر در گردش آرم طرف دامان بشکند
  • غير نيرنگ تحير در مقابل هيچ نيست
    بي نقابيهاي ما معشوق و عاشق ميشود
  • در جهان بي نيازي فرق عين و غير نيست
    عمرها شد خالق عالم خلايق ميشود
  • هر چه باشي از مقيمان در اقرار باش
    کاذب قائل بکذب خويش صادق ميشود
  • زاهد خجل از مجلس رندان بدر آمد
    در خانه اين مسخره دختر شده باشد
  • سوختيم و مشت خاشاک زما روشن نشد
    شعله ما چون نفس در دام اين نيرنگ ماند
  • در خرابات هوس تا دور جام ما رسيد
    بيدماغي از شراب و نکبتي از بنگ ماند
  • منت صيقل مکش درد سر اوهام چند
    عکس معدوم است اگر آئينه ات در زنگ ماند
  • نيست تکليف طپيدنهاي هستي در عدم
    آرميدن مفت آن سازيکه بي آهنگ ماند
  • در گلشني که ما را دادند بار تحقيق
    صبح بهار هستي بوي نفس ندارد
  • حرص بصد عز و جاه در همه صورت گداست
    گر بقناعت رسي فقر غنا ميشود
  • آنطرف احتياج انجمن کبرياست
    چون زطلب در گذشت بنده خدا ميشود
  • غذر ضعيفي دمي کاينه گيرد بدست
    آبله در پاي سعي ناز حنا ميشود
  • (بيدل) ازين دشت و در گرد هوس رفته گير
    قافله هر سو رود بانک درا ميشود
  • مقصدت وهم است دل از جستجوها جمع کن
    رهرو اينجا در پي رهبر پريشان ميشود
  • خروش درد شنو مدعاي عشق همين بس
    در الله الله ما جاي حرف لام نباشد
  • شکست رنگ هم صبحيست از گلزار خورسندي
    گل اينجا در خزان سير بهار زعفران دارد
  • بخاموشي زافسون سخن چينان مباش ايمن
    نگه بيش از نفس در ديده جاسوس مي نالد
  • من و ياد حسنيکه در حسرتش
    جگر دامن ناله پر گل کند
  • اگر نظاره ئي گل ميتوان کرد
    وطن در چشم بلبل ميتوان کرد
  • گرد بساط تسليم در عجز نازها داشت
    پرواز خودسريها زان دامنم جدا کرد
  • در عقده تعلق فرسوده بود فطرت
    از خود گسستن آخر اين رشته را رسا کرد
  • اين امت مسيلمه زافسون يکدو لفظ
    در عرصه شکست نبوت دويده اند
  • هر گاه وارسي بعروج دماغ شان
    در زير پا چو آبله بر خويش چيده اند
  • در خبث معني ئي که تنزه دليل اوست
    لب باز کرده اند بحديکه ريده اند