نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
چشم خونبارم چنين
در
گريه گر طوفان کند
مي شود فواره خون
در
بيابان گردباد
گرد کلفت از دل فرهاد جوي شير شست
در
ميان عشقبازان نان من
در
خون فتاد
اختياري نيست
در
گهواره طفل شير را
دست
در
مهد زمين بايد به روي هم نهاد
شمع
در
فانوس خود را جمع سازد بيشتر
نور دل
در
گوشه محراب مي گردد زياد
تشنگان را مي گذارد نعل
در
آتش سراب
سوزش پروانه
در
مهتاب مي گردد زياد
در
مقام فيض غفلت زور مي آرد به من
بيشتر
در
گوشه محراب خوابم مي برد
در
حريم وصل حيرت مي کند غافل مرا
در
چمن چون نرگس شاداب خوابم مي برد
تا به کي
در
خواب سنگين روزگارم بگذرد
زندگي
در
سنگ خارا چون شرارم بگذرد
سوخت خط هر چند
در
افسانه پردازي نفس
فتنه چشم ترا
در
خواب نتوانست کرد
زير گردون عمر ما بگذشت
در
سرگشتگي
موج لنگر
در
دل گرداب نتوانست کرد
آه ما از پستي اين خاکدان
در
دل شکست
شمع قامت راست
در
محراب نتوانست کرد
سنگ را
در
ناله مي آرد وداع دوستان
بيستون فريادها
در
ماتم فرهاد کرد
نيست چون جوهر اگر
در
بال همت کوتهي
مي توان پروازها
در
بيضه فولاد کرد
گرچه
در
کهسار خندان بود کبک مست ما
از ته دل خنده
در
سرپنجه شهباز کرد
راز صائب
در
زمان بيخودي رسوا نشد
بوي مي
در
شيشه سرباز خود را جمع کرد
هر نمازي کز صراحي
در
صفاهان فوت شد
بي هواي ابر
در
اشرف قضا خواهيم کرد
نور خورشيديم، نعل سير ما
در
آتش است
تا نپنداري که
در
غربت وطن خواهيم کرد
همچو شبنم غوطه
در
سرچشمه خورشيد زد
در
عرق هر کس گل روي ترا نظاره کرد
دل فراموش کرد
در
زلف سياه او مرا
خضر
در
روز سيه پرواي اسکندر نکرد
در
گلستاني که شمشاد تو آيد
در
خرام
بهر سرو از طوق قمري حلقه گوش آورد
چشم ما بازيچه هر روي آتشناک نيست
ديگ
در
يارا مگر خورشيد
در
جوش آورد
زاهدي را کان بهشتي روي باشد
در
نظر
در
زمستان صائب از محراب گل مي آورد
عيش
در
زير فلک با تنگ چشمان مشکل است
شهد نتوان
در
ميان خانه زنبور خورد
رهنوردي را که شد صدق عزيمت خضر راه
در
ميان راه
در
دامان منزل خواب زد
از شبيخون حوادث لشکرش
در
هم شکست
هر که صائب
در
مقام صلح طبل جنگ زد
شهپر پرواز مرغ روح را
در
گل گرفت
هر که صائب
در
جهان آلوده تعمير شد
چهره خندان او تا
در
گلستان جلوه کرد
بلبلان را
در
نظر گل چهره نگشوده شد
در
دل عشاق بيم بازگشت حشر نيست
در
بهشت افتاد هر تخمي که آتش ديده شد
در
دل سنگين شيرين رخنه نتوانست کرد
گرچه عاجز
در
کف فرهاد سنگ خار شد
حسن از گستاخي ما رفت
در
ابر نقاب
شمع
در
فانوس از بيتابي پروانه شد
با کدامين آبرو
در
کعبه آرم روي خويش؟
من که سرجوش حياتم صرف
در
بتخانه شد
آشناي خويش گشتن
در
وطن افتادن است
در
غريبي ماند هر کس آشناي خود نشد
صدزبان از خوشه
در
شکر برومندي نگشت
دانه تا يک چند
در
زيرزمين پنهان نشد
خون من خواهد گرفتن
در
قيامت دامنش
گر
در
ايام حيات از دست من دامن کشد
نقطه خال لبت خط بر سويدا مي کشد
در
گوشت حلقه
در
گوش ثريا مي کشد
سرکشي
در
آب و خاک مردم افتاده نيست
در
زمين خاکساري دانه وارون مي دمد
فرصتي تا هست بيرون آي از زندان جسم
در
بهاران تخم بيدردي که
در
گل ماندماند
از ديار مردمي ديار
در
عالم نماند
آشنارويي بجز ديوار
در
عالم نماند
گوشه چشمي نماند از مردمي
در
روزگار
سرمه واري نرمي گفتار
در
عالم نماند
گر تواني سير
در
مصر وجود خويش کرد
جنس يوسف کاروان
در
کاروانت داده اند
نيست غافل عاشق از پاس ادب
در
بيخودي
عندليب مست را سر
در
گلستان داده اند
چند
در
زير فلک سرگشته باشم، سوختم
وقت جمعي خوش که
در
گرداب لنگر کرده اند
نامه پردازان که از مضمون غيرت آگهند
در
حرم هم سعي
در
خون کبوتر کرده اند
از دو چشم دوربين
در
زندگي روشندلان
در
ترازوي قيامت خويش را سنجيده اند
تن پرستاني که
در
تضييع آب و دانه اند
در
رياض آفرينش سبزه بيگانه اند
اهل وحدت را نظر بر اختلاف جامه نيست
در
گلستان بلبل و
در
انجمن پروانه اند
هيچ کس
در
کاروان زندگي بيدار نيست
ماندگان
در
خواب غفلت، رفتگان افسانه اند
صد بيابان
در
ميان دارند زهاد از نفاق
گرچه
در
پهلوي هم چون سبحه صددانه اند
پاي رفتن از حريم او کجا دارد سپند؟
در
تماشاگاه او پا
در
حنا دارد سپند
از دورنگيها که پنهان داشت دوران
در
لباس
جرعه اي
در
دامن گلهاي رعنا ريختند
صفحه قبل
1
...
172
173
174
175
176
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن