167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • عاشقم، گر عاشقي شوريده بيني در گذر
    بيدلم، گر بيدلي آشفته بيني در گذار
  • مدتي در بسته بودم ديده از ديدار خواب
    صورت او در خيال آمد ز ناگاهم دگر
  • پرده اي انداختي بر روي و سيلي در گذار
    تا مرا در آتش اندوه نگذاري دگر
  • باده خوردن در بهار ار ظلم بود
    در زمستان خود نمي جوشيد رز
  • ما در بر وي خلق فرو بسته ايم باز
    در شاهد خيال تو پيوسته ايم باز
  • سالها در کمين نشستم تا
    در کمانم کشد چو تير امروز
  • چشمم بر آستان در او شبي گريست
    خون مي دمد ز خاک در آن سرا هنوز
  • نسيم باد، بده بوي آن نگار و دگر
    مرا در آتش اندوه در گداز مکش
  • روند در سر گل در چمن پري رويان
    بدان صفت که رود بر سر ستاره سروش
  • گر بنگري در آينه روزي صفاي خويش
    اي بس که بي خبر بدوي در قفاي خويش
  • سر مظلوم و آرمان در پيش
    تيغ ظالم شکارشان در چنگ
  • روي ايشان در کله خورشيد و ماه
    چشم ايشان در قبا ماهي و دام
  • دل ببردي و جانم در اوفتاد به آتش
    کناره کردي و من در ميان خاک نشستم
  • گر چه برافراشتم سر به هنر در جهان
    در قدمت مي نهم سر که برافراشتم
  • يک شبم يار در کنار کشيد
    روز شد، در کنار خود بودم
  • در نظر اوحدي ز راه حقيقت
    نه در افلاک باز يافته بودم
  • گر دام نهد غولي، در رهگذر گولي
    آوازه « دزد آمد» در قافله اندازم
  • آن باده صافي را در شيشه جان ريزم
    وين جيفه خاکي را در مزبله اندازم
  • يا زلف مسلسل را در بند کند ليلي
    يا من دل مجنون را در سلسله اندازم
  • چون عودت ار بسازم، ايمن مشو، که من گر
    در پرده ات بسازم، در ديگرت بسوزم
  • در وصل دلم را نه به پيمانه دهد مي
    در مي فگنم آتش و پيمانه بسوزم
  • سخن بگوي چو من در سخن نمي باشم
    که در حضور تو با خويشتن نمي باشم
  • بنازم در بغل گيرد، چو جان خويشتن، ليگن
    بيندازد دگر بار و کند در خاک غلتانم
  • در ديده خود خيال رخسارت
    چون عکس قمر در آب مي بينم
  • مشتاق يارم و به در يار مي روم
    دلدارم اوست، در پي دلدار مي روم