167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • ما را فريب دولت بيدار داده است
    صبحي که در شب او شفق لاله ميشود
  • در وقت احتياج زاظهار شرم دار
    چون شد بلند دست دعا ناله ميشود
  • تاب و تب نفسها از يکدگر جدا نيست
    در خانه ئي که مائيم راحت چرا نشيند
  • زين ما و من که داريم آفاق در خروشست
    ايکاش سرمه گرديم تا اين صدا نشيند
  • بگذار تا دمي چند بر گرد خويش گرديم
    عالم بدل نشسته است دل در کجا نشيند
  • در کارگاه دولت شور حشم شگون نيست
    يکسر خروش چغد است هر جا هما نشيند
  • نعل جهان در آتش فکر سلامت است
    آن شعله آرميد که مشق گداز کرد
  • حيرت مقيم خانه آئينه است و بس
    نتوان بروي ما در دلها فراز کرد
  • شابت قيام و شيب رکوع و فنا سجود
    در هستي و عدم نتوان جز نماز کرد
  • در پرده بود صورت موهوم هستيم
    آئينه خيال تو افشاي راز کرد
  • برق عرق حسن که زد شعله درين باغ
    گل در جگر از شبنم صبح آبله دارد
  • گر نخل هوس سرکش انداز ترقيست
    در ريشه توفيق تنزل شده باشد
  • زاهد نبرد يک سر مو بوي انفعال
    در شانه هم هزار دهن ريشخند بود
  • در وادي ئي که داشت ضعيفي صلاي جهد
    دستم بقدر آبله پا بلند بود
  • مرديم و زد نفس در افسون عافيت
    پيري چو مار حلقه طلسم کزند بود
  • آنروز که پيدائي ما را اثري بود
    در آينه ذره غبار نظري بود
  • تا شوق کشد محمل فرصت مژه بستم
    در بار شرر شوخي برق نظري بود
  • روزيکه گذشتي زسر خاک شهيدان
    هر گرد که در پاي تو افتاد سري بود
  • دل کشته يکتائي حسنست وگر که
    در پيش تو آئينه شکستن هنري بود
  • رنگ حال سرو قمري بين که در گلزار دهر
    خاکساران زير طوق و سرکشان آزاده اند
  • در خور ضبط نفس دل را ثبات آبروست
    بحر با تمکين بود تا موجها استاده اند
  • در دبستان جهان ازبسکه درس غفلت است
    خلق چون لوح مزار از نقش عبرت ساده اند
  • عشق در هر پرده آهنگي دگر مي پرورد
    جام ومينا جمله گويا و خموش باده اند
  • وضع مخمور ادب خفت کش خميازه نيست
    ياد آغوشي که در موج گهر واکرده اند
  • عرض جوهر بر صفاي آينه در بستن است
    غافل آن قوميکه دکان هنر واکرده اند