167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • ز من اين جمله دعوي بود دعوي
    کنون چون ذره اي در تافت معني
  • تو مي بايد که کل برخيزي از پيش
    به هر دم مي درافزائي تو در خويش
  • بر اين در گر بخواهي اوفتادن
    سرافرازيت از اين خواهد گشادن
  • بر اين در گر بيفتي چون خرابي
    چنان خيزي که گردي آفتابي
  • يکي را گفت اين مرده که بودست
    که ناگه شير مرگش در ربودست
  • بديشان گفت آن مجنون که برنا
    اگر چه بود در کشتي توانا
  • و ليکن مي ندانست آن جگرسوز
    که ناگه با که شد در کشتي امروز
  • که آنجا زيستن جان دادن آمد
    به آمد جمله در فتادن آمد
  • چو چاره نيست ز افتادن کسي را
    بدين دريا در افتادن کسي را
  • تو گر اينجا نيفتي جان نداري
    که در برخاستن ايمان نداري
  • نبايد هيچ عاقل را جهاني
    که بر مردم سر آيد در زماني
  • نخواهداو رحم هرگز دگر بار
    که گردد باز در ظلمت گرفتار
  • چنان کان طفل آيد در جهاني
    نخواهد با شکم رفتن زماني
  • اگر قلبت نخواهد برد ره پيش
    چگونه ره بري در قالب خويش
  • وليکن گر تواني همچو مردان
    ز جامه در گذر جان را بگردان
  • حبيبش گفت اي استاد مطلق
    بدان اين يافتم من در ره حق
  • بگو تا کيست عارف گفت آنست
    که گر در پيش او هر دو جهانست
  • کنون امروز مي گوئي چنين تو
    تناقض مينهي در راه دين تو
  • ولي چون آن همه پيوسته بيني
    بدو نيکش همه در بسته بيني
  • ز عکس صورتش ديوار حمام
    همه رقاص گشته از در و بام
  • دلش چون ماهئي بر تابه افتاد
    وز آن آتش در آن گرمابه افتاد
  • شهش گفتا چو رويت در نظر بود
    ز يک يک بند تو دل بي خبر بود
  • چو معشوق تو با تو در حضور است
    اگر آهي کني از کار دور است
  • يکي قلاش را در پيش ره ديد
    ز سر تا پاي او غرق گنه ديد
  • در آن سختي نمي کرد آه قلاش
    که مي خنديد و خوش مي گفت اي کاش
  • نه آهي کرده نه اشکي فشانده
    منم در کار تو حيران بمانده
  • مرا آگاه کن تا سر اين چيست
    که در محنت چنين خوشدل توان زيست
  • چو من مي ديدمش استاده در راه
    نبودم آن زمان از درد آگاه
  • بدل مي گفت اي پير سيه روز
    از اين قلاش راه دين در آموز
  • همه کار تو در دردين باژگونست
    ببين تا خود تو چوني او چگونست
  • بسي باشد که در دين اهل تسليم
    ز کمتر بنده اي گيرند تعليم
  • زبان بگشاد چون با خويش آمد
    که ما را رهبري در پيش آمد
  • الا اي راه بينان حقيقت
    در آموزيد از اين هندو طريقت
  • که مي داند که در هر سينه اي چيست
    ز چندين خلق داغش بر دل کيست
  • دلي کز داغ او آگاه گردد
    رهش در يک نفس کوتاه گردد
  • يکي حبشي بر پيغمبر آمد
    که توبه مي کنم وقتش در آمد
  • دگر ره گفت آن حبشي که آنگاه
    که بودم در گناه خويش گمراه
  • صلا در داد ياران را پيمبر
    که بشتابيد اي اصحاب يکسر
  • چو خالي نيست از عيب آدميزاد
    اگر عيبي ترا در راه افتاد
  • بپوشم تا بپوشد کردگارم
    که من بيش از تو در دين عيب دارم
  • رگ و پي همچو چنگش در فغان ماند
    چو خرما جمله مغزش استخوان ماند
  • اگر يک قطره شد در بحر کل غرق
    چرا ريزي از اين غم خاک بر فرق
  • چو اسکندر بزاري در زمين خفت
    حکيمي بر سر خاکش چنين گفت
  • بسي گرد جهان در گشته ام من
    براي اين چنين سر گشته ام من
  • اگر آنجا رسم ورنه در اين سوز
    بسي مي گردم از حيرت شب و روز
  • اگر پايم در اين منزل بماند
    دلم نا چيز گردد گل بماند
  • اگر دل هم در اين سودا بماند
    بکالوسي بدست ما بماند
  • چو از دردي تو هر دم سرنگون تر
    مرا تا چند گرداني بخون در
  • چو بو ايوب خود را خانه اي ساز
    چو خانه ساختي در نه بهم باز
  • اگر تو کافري ايمانت بخشد
    اگر در مانده اي درمانت بخشد