167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • تبسم گل زخم جگر نمک دارد
    قيامتيست نهان در نقاب خنده صبح
  • درين قلمرو وحشت کجاست فرصت عيش
    مگر کشي نفسي در رکاب خنده صبح
  • آن بهار ناز دارد ميل حسرتخانه ام
    ميتوان کردن چو برگ گل در و ديوار سرخ
  • زين گلستان در کمين لاله زار ديگرم
    عالمي محو گل و من داغ آن دستار سرخ
  • سعي ظالم در گزند خلق دارد عرض ناز
    نيش پائي تا نگردد نيست روي خار سرخ
  • خون حسرت کشتگان در پرده رنگ حناست
    دامن قاتل بود دستيکه سازد يار سرخ
  • عافيت رنگي ندارد در بهار اعتبار
    (بيدل) از درد است چشم اهل اين گلزاز سرخ
  • پختگي در طبع ناقص بيدماغ تهمت است
    دود مي آيد برون از چوبهاي خام تلخ
  • حرص زرآنگه حلاوت اختراع وهم کيست
    کامها در جوش صفرا ميشود ناکام تلخ
  • انتظار صيد مطلب سخت راحت دشمنست
    خواب نتوان يافت جز در ديدهاي دام تلخ
  • عالم غفلت نگردد پرده تسخير من
    عبرتم در ديده بينا شکارم کرده اند
  • روزگار سوختن ها خوش که در دشت جنون
    هر کجا برقيست نذر مشت خارم کرده اند
  • سخت دشوار است چون آئينه خود را يافتن
    عالمي را در سراغ خود دوچارم کرده اند
  • محملم در قطرگي آرايش صد موج داشت
    تا شدم گوهر بدوش خويش بارم کرده اند
  • در سواد فقر دارد جوهر تحقيق نور
    چون جهان تاريک گردد شمع روشن ميشود
  • قوت پرواز در آسايش بال و پر است
    هر قدر خاموش باشي ناله کامل مي شود
  • در طلسم پيريم از خواب غفلت چاره نيست
    بيش دارد سايه ديواريکه مايل مي شود
  • از مدارا آنکه بر رويت سپر دارد بلاست
    در تنک روئي دم شمشير قاتل مي شود
  • چون نفس در باب دلرا ورنه اين نخچير ياس
    ميطپد بر خويشتن چندانکه بسمل مي شود
  • (بيدل) آسان نيست در گيرد چراغ همتم
    کز دو عالم سوختن يکداغ حاصل مي شود
  • از بي بضاعتي بگدائي مثل شدم
    چون حلقه کاسه تهي ام در بدر کشيد
  • جام و شراب محفل اسرار خامشيست
    خود را نهنگ حوصله شمع در کشيد
  • در سواد فقر جز تنزيه نتوان يافتن
    سايه رختي داشت کز آلودگيها پاک بود
  • تا کجا مجنون در ناموس مستوري زند
    تار و پود جامه عريان تني يک چاک بود
  • حيرت هر دو جهان در گره هستي ماست
    يکدل اينجا بصد آئينه مقابل بستند