نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
الهي نامه عطار
بدست خويش روزن کرد مد روس
که تا
در
خانه تنها ماند و محبوس
در
آويزي بده انگشت ار خويش
نياري شد يکي انگشت از پيش
چو آخر روز بايد کرد تسليم
چه مي پيچي
در
اول گير تعليم
نديدي وقت رفتن مار را هيچ
که
در
ره مي رود پر تاب و پر پيچ
و ليکن چون بسوراخ آورد روي
در
او کژي نماند يک سر موي
که تا ننهد ز سر آن پيچ پيچي
نيابد راه
در
سوراخ هيچي
چو
در
کوري تو پي گم کرده ماني
چو کوران از برون پرده ماني
نبيني خلق را نه پا و نه سر
ز کوري زخم خورده ماند بر
در
شقيق بلخي آن شيخ مدرس
مگر مي گفت
در
بغداد مجلس
سخنها
در
توکل پاک مي گفت
برفعت برتر از افلاک مي گفت
بمردم گفت
در
باب توکل
قوي باشيد و منديشيد از ذل
که من
در
باديه دلشاد رفتم
توکل کردم و آزاد رفتم
کجا بود اين توکل آن زمانت
که افکند آن درم
در
صد گمانت
رها کن
در
ميان خاک و خونش
که گلگونه چنين بايد کنونش
کآلهي پيرهن
در
تن ندارم
و گر تو صبر داري من ندارم
ببايد مرد اول مفلس و عور
که تا کرباس يابد از تو
در
گور
چو تو خوني و خاک از پاي تا فرق
ميان خاک شو
در
خون خود غرق
کسي کو
در
ميان خاک و خونست
چرا سر مي کشد چون سرنگونست
ولي چون باد از او
در
مريم آمد
ز روح الله حيات عالم آمد
اگر تو زين خراب آزاد گردي
چو گنجي
در
خراب آباد گردي
چو
در
بندي تو اين شاديت از چيست؟
چو هستي بنده آزاديت از چيست؟
زبان بگشاد پيش شيخ مجنون
که گر
در
بند دارم پاي اکنون
دلم
در
بند نيست واصلم اينست
چو دل بگشاده دارم وصلم اينست
ببحر سينه خود شو زماني
که تا
در
خويش گم بيني جهاني
چو داني کان جهان
در
تو عيانست
بجائي ننگري کان يک زمانست
اگر خواهي براي تو جهاني
پديد آيد ز قدرت
در
زماني
در
آن عالم نباشد مرغ از بيض
سراي از خاره و آنگه حور از حيض
چو دل اينجا ز عشق او فروزي
کجا
در
آتش دوزخ بسوزي
کسي گفتش مرو ديوانه اي تو
که افتاد آتشي
در
خانه تو
چو سنگ و آهن افتادند
در
کار
ز هر دو آتشي آمد پديدار
در
آمد سوخته کز سوز مي زيست
زبان بگشاد آتش گفت او کيست
چو صدق سوخته بشناخت آتش
ز عالم دست با او کرد
در
کش
شريعت گفت چون برخيزي از راه
منه
در
گور خشت پخته آنگاه
چراغي کز
در
حق نازنين است
مثالش چون چراغ ياسمين است
اگر چه
در
مشقت مي بود زيست
ز ما نازکتر و بيچاره تر کيست
چو مرد آن نامه بيند يک دو ساعت
در
او نه معصيت بيند نه طاعت
زبان بگشايد و گويد آلهي
نوشته نيست
در
نامه چه خواهي
خطاب آيد که من عشاق خود را
بنامه
در
نيارم نيک و بد را
و گر وحشي صفت
در
پيش آئي
دهندت نامه تا با خويش آئي
چو
در
نامه نبيند جز سياهي
زبان بگشايد و گويد الهي
به توبه
در
پشيمان گشته باشد
همه درديش درمان گشته باشد
ترا
در
پيش چندين پيچ پيچي
نه زان آمد که يعني هيچ هيچي
بلي اين جمله زان افتاد
در
راه
که تا از خويش گردي بو که آگاه
نديدي آنکه يوسف از بن چاه
به تخت سلطنت افتاد و
در
جاه
نديدم
در
زمانه آدميزاد
ز حب مال و حب جاه آزاد
نه عيسي بر فلک رفته است از جاه
فرشته دائم از جهل است
در
چاه
پدر گفتش
در
اين شوريده زندان
بطاعت ميتوان شد از بلندان
اگرچه
در
ره حق خاص خاصي
شوي گر جاه يابي مرد عاصي
که تا روشن شود چشمم برويش
که دل مي سوزم
در
آرزويش
خطاب آمد که ما را اهل دردي
بصدقي
در
فلان وادي است مردي
صفحه قبل
1
...
1733
1734
1735
1736
1737
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن