167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • رنگ آسايش ندارد نوبهار باغ دهر
    شبنم اينجا يک سحر در چشم تر خوابيد و رفت
  • گوهر اشکي که پروردم بچشم انتظار
    در تماشاي تو از دست نگه غلطيد و رفت
  • خود بيني ئي که آينه هيچکس مباد
    در خلق شاهد نگه نارسا بس است
  • در گلشن ما مغتنم شوق هوائيست
    اي غنچه درينجا نتوان بند قبا بست
  • از وهم تعلق چه خيال است رهائي
    در پاي من اين گرد زمينگير حنا بست
  • زبيقراري مرغ اسير دانستم
    که جاي يکنفس آرام در قفس هم نيست
  • هرزه دو بود طلب قامت پيري ناگاه
    حلقه گرديد که ميبايد ازين در نگذشت
  • هر جالب سؤالي شد بر در طمع باز
    ديگر بهم نيايد چون کاسه گدا دست
  • تغيير رنگ فطرت بي ننگ سيلي ئي نيست
    روز سياه دارد در کسوت حنا دست
  • از دست گيري غير در خاک خفتن اولي است
    همچون چنار يارب رويد زدست ما دست
  • خواهي بديده قدکش و خواهي بدل نشين
    سرو تو مصرعيست که در هر زمين خوشست
  • در عرض دستگاه نکو شد دماغ جود
    دست رسا بکوتهي آستين خوشست
  • پا در رکاب فکر اقامت چه ميکني
    زانخانه ئي که ميروي از خويش زين خوشست
  • (بيدل) بطبع سبحه هجوم فروتني است
    رسم ادب در آينه داران دين خوشست
  • کاش زاهد جام گيرد کز تمسخروا رهد
    بي تکلف عمر اين بيچاره در تيزک گذشت
  • کم و بيش آبله سامان تلاش هوسيم
    دست رنج همه کس در خور سودن بوداست
  • سرمه انشائي خط پرده در معنيهاست
    خامشي نغمه اسرار سرودن بوداست
  • با همه جهل رسا در حق دانائي خويش
    حرف پوچيکه نداريم ستودن بوداست
  • هم در ايجاد شکستي بدلم پا زده است
    نفس شيشه گرم سنگ بمينا زده است
  • نه بخاک در بسودم نه بسنگش آزمودم
    بکجا برم سري را که نکرده ام فدايت
  • چو مو چندانکه بالم سرنگونم
    عرق در مزرع شرم آبيار است
  • مباد شام کسي محرم سحر (بيدل)
    دماغ نشه در انديشه خمارم سوخت
  • چشمه داغي بذوق سوختن جوشيده ام
    آب چون خورشيد غير از آتشم در خانه نيست
  • عمرها شد در خيال نفي هستي سرخوشيم
    باده ما جز گداز شيشه و پيمانه نيست
  • اي هجوم بيخودي رحميکه در ضبط شعور
    لغزش وامانده ما آنقدر مستانه نيست