167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • چنين تو پشت گرم از آب و ناني
    شکم پر کرده اي در پهلواني
  • ز يک دوزخ بديگر دوزخ آئي
    که از مبرز روي در مطبخ آئي
  • کسي گفت آتشي در خويشتن زن
    چو خوردي لقمه اي بنشين و تن زن
  • و گر با خلق باشي مهربان باش
    در آن ساعت نگهدار زبان باش
  • چو تو بس ناتمام و ناتمامي
    ميان در بسته از بهر طعامي
  • همي کان طفل را تقدير کردند
    برزقش در دو پستان شير کردند
  • چو با تو رزق دائم هم بر افتاد
    چرا اين خلق در يکديگر افتاد
  • يکي ديوانه در بغداد بودي
    که نه يک حرف گفتي نه شنودي
  • خوشي در ناخوشي بودن کمال است
    که نقد دل خوشي جستن محال است
  • در اين منزل که طوفان غرور است
    کرا يک لحظه امکان سرور است
  • بسي گر در معني سفته آيد
    چنان نبود که ليلي گفته آيد
  • چو نام و نعت ليلي باز گفتي
    جهاني در جهاني راز گفتي
  • در آن شهر از بزرگي گنبدي بود
    که سر بر گنبد گردنده مي سود
  • يکي ديوانه اي مي رفت در راه
    يکي پرسيد از او کاي مرد آگاه
  • چنين کاري عجب در راه زان بود
    که معشوقي بغايت دلستان بود
  • اگر تو در فصيحي لال گردي
    سزدگر گرد شرح حال گردي
  • که چون معشوق آيد در کرشمه
    کند چشم همه عشاق چشمه
  • جمال آن چنان در روز بازار
    ز سوز عاشقان آيد پديدار
  • چو معشوق است عاشق آور خويش
    چو خود عاشق نبيند در خور خويش
  • اگر او نيست ور هستست او را
    دل معشوق در دستست او را
  • اثر کرد اين سخن در جان محمود
    فرو افکند سر مي سوخت چون عود
  • يکي را گفت تا سرو بلندش
    ز سر تا پاي آرد در کمندش
  • چو گوئي آن سمن بر را فرو بست
    ولي پنهان بصد جان دل در او بست
  • بدو گفت اي اياز اينم تمامست
    شکاري در کمند از ما کدامست
  • شهش گفتا توئي افتاده در دام
    مرا از چه شکاري مينهي نام
  • اگر در شيوه خويشت کمالست
    دل از دستم برون کردن محالست
  • وگر بکشي مرا دانم که ناچار
    چگونه خودکشي در ماتمم زار
  • اگر من هستم و گر نه در اين راه
    منم دلبر منم سرور منم شاه
  • پدر گنج سخن را کرد در باز
    پسر را گفت کاي جوينده راز
  • ملامت کرد حوا را ز سر باز
    که از سر در شدي با ديو دمساز
  • مرا مقصود آن بودست مادام
    که گيرم در درون آدم آرام
  • گهي در سينه مردم ز خناس
    نهم صد دام رسوائي ز وسواس
  • چو شيطان در درونت رخت بنهاد
    بسلطاني نشست و تخت بنهاد
  • ترا در جادوئي همت قوي کرد
    که تا جانت هواي جادوئي کرد
  • گر آدم را که در يک دانه نگريست
    به سيصد سال مي بايست بگريست
  • نمي خواهند طاعت کردن من
    کنند آنگه گنه در گردن من
  • نهادش از پي آن صاع در بار
    بدزدي کرد منسوبش زهي کار
  • از آن از قهر خويشش جامه پوشيد
    که در قهرش ز چشم عامه پوشيد
  • بدين در روز و شب زانست پيوست
    که تا تردامنان را مي زند دست
  • کسي کانجا برد نقد نبهره
    خورد در حال از ابليس دهره
  • برو اول چو مردان مرد ره شو
    پس آنگه جان فشان در پيش شه شو
  • چرا در چشم تو خرد است ابليس
    که رهزن شد بزرگان را به تلبيس
  • اگر چه بر سر تو پادشااند
    ولي در خيل شيطان يک گدا اند
  • دمي ابليس خالي نيست زين سوز
    ز ابليس لعين مردي در آموز
  • چو در وجه حقيقي متهم شد
    کمر بر بست و حالي با قدم شد
  • چنان در عشق محکم گشت بندش
    که پند کس نيامد سودمندش
  • همه صحرا نشينان مي دويدند
    بزير خيمه سر در مي کشيدند
  • قضا را عاشق و معشوق دلبر
    در آن يک خيمه افتادند هم بر
  • چو از اندازه باران بيشتر شد
    همي هر کس بزير جامه در شد
  • در آن ساعت که محمود جهاندار
    برون مي رفت از دنياي غدار