167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • اشکي است که در ماتم اميد فشانند
    در روي زمين آب گوارايي اگر هست
  • در گردن خورشيد کند دست حمايل
    چون صبح هر آن کس که اثر در نفسش هست
  • در نقطه خاک است نهان، گر خبري هست
    در پرده اين گرد يتيمي گهري هست
  • در کوفتن آهن سردست گشادش
    در سينه هر سنگ که پنهان شرري هست
  • در زير فلک نيست اگر همنفسي هست
    در پرده غيب است اگر دادرسي هست
  • در دايره قسمت بيشي طلبان است
    در مهره افلاک اگر نقش کمي هست
  • سوداي تو در انجمن آرايي دلهاست
    تا شمع جهانسوز تو در انجمن کيست؟
  • در گلشن جنت ننشيند دل صائب
    تا در سر اين مرغ هواي چمن کيست؟
  • در خاطر عاشق نبود را تردد
    در ديده حيرت زده وسواس طلب نيست
  • در کار بود سلسله، زنداني تن را
    از خويش برون آمده در بند نسب نيست
  • در مشرب ديوانه من، سنگ ملامت
    در چاشني فيض کم از هيچ رطب نيست
  • از ظرف حريفان نتوان سر به در آورد
    در بزم شرابي که تنک حوصله اي نيست
  • در چشم و دل پاک ز دنيا خبري نيست
    در عالم حيرت ز تماشا خبري نيست
  • در جان هوسناک زليخاست عروسي
    در خلوت يوسف ز زليخا خبري نيست
  • صائب نکند آه اثر در دل سنگين
    از سوز شرر در دل خارا خبري نيست
  • رگ در تنت از پاکي گوهر نتوان يافت
    در آينه صاف تو جوهر نتوان يافت
  • اين فتنه که در نرگس نيلوفري توست
    در پرده نه طارم اخضر نتوان يافت
  • در جام مي آويز که در عالم هستي
    بي نشأه مي، عالم ديگر نتوان يافت
  • در ابر تنک، جلوه خورشيد عيان است
    چون حسن ترا در ته چادر نتوان يافت؟
  • ز اقبال شکوفه است که در گلشن ايجاد
    تا کرد نظرباز، در آغوش کفن رفت
  • در دامن کهسار کم از خنده کبک است
    در پله تمکين تو غوغاي قيامت
  • چرخ در تاب از تحمل ماست
    تيغ در آتش از تغافل ماست
  • در وطن جوهر سخن خوارست
    در نگين نام رو به ديوارست
  • سفر اهل شوق در وطن است
    خلوت اهل دل در انجمن است
  • در جاي خويش دارد بد آبروي نيکان
    شيرين ترست از جان تلخي چو در شراب است
  • در گوهر آب گوهر در بحر مي کند سير
    واصل بود به جانان جاني که بيقرارست
  • با قامت خم از عمر استادگي مجوييد
    پا در رکاب باشد تيري که در کمان است
  • در گلشني که گلها دامنکشان گذشتند
    بلبل ز ساده لوحي در فکر آشيان است
  • بلبل ز ساده لوحي در آشيان طرازي است
    در گلشني که خاکش با باد همعنان است
  • نگذاشت شور مجنون يک طفل در دبستان
    در خانه اي عروسي، صد خانه را عروسي است
  • زمين در دور داغ من نمکزار
    هوا در عهد زخمم مشکبارست
  • مگو در بيغمي آسودگي هست
    که غم گر هست در عالم همين است
  • بود آزادگي در ترک دنيا
    در اينجا فلس ماهي دام ماهي است
  • سواد فقر را در ديده جاده
    که جاي آب حيوان در سياهي است
  • تيره در پروا ندارد از گناه
    زنگيان را وقت در شبها خوش است
  • شد آب و هنوز در حجاب است
    اين آبله در دل حباب است
  • در دل مگذر که خواب آسايش
    در سايه اين شکسته ديوارست
  • در سينه پر ز ناوک من، دل
    شيري است که خفته در نيستان است
  • علم لدني که در کتاب نگنجد
    جمله در اوراق پاره پاره صبح است
  • در شجاعت آدمي هر چند چون رستم بود
    مي شود چون زال عاجز در نبرد احتياج
  • نيست جز بيرون در جاي اقامت حلقه را
    راه در دلها نيابد چون بود گفتار کج
  • ازان هميشه در فيض باز مي باشد
    که روي خويش نيارد به هيچ در محتاج
  • در سينه ما داغ جنون لاله خودروست
    در دامن اين دشت، سيه خانه زند موج
  • تا توان پيچيد در ساقي به شبهاي دراز
    کوته انديشي مکن در شيشه و ساغر مپيچ
  • تا تواني سر برآوردن در ايام خزان
    در بهار اي شاخ گل از عندليبان سرمپيچ
  • در حريم پاکبازان بي وضو رفتن خطاست
    تا نشويي دست از دنيا، مرو در کوي صبح
  • هست در سينه ترا گر دل روشن صائب
    مي توان راست گذشت از در کاشانه صبح
  • صورت حشر که در پرده غيب است نهان
    مي توان ديد در آيينه بيداري صبح
  • در پرده جلوه هاي نهان هست فيض را
    غافل مباش در دل شب از سراغ صبح
  • در سينه هاي صاف است دلهاي زنده را جاي
    خورشيد شير مست است در گاهواره صبح